با همسره من دوباره میرن همونجا که سوارش کرده بودن ولی پیره مرده نمیدونه کجا خونه ی خواهرشه پس باهم میرن پاسگاه اونجاهم نگهش نمیدارن دیدم شوهرم کلی انداخت اومد خونه هراسون گفت اون پیره مرده یادته الان اینجاست من ترسیدم ولی گفت بیا ببینش رفت دیدم نشسته تو ماشین خیلی سردش شده بوده بس که گشته خلاصه اوردیمش تو با هزار ترس و لرز خب
من ازش پرسیدم کجایی هستی و اینجا چیکار میکنی از قضا همشهری خود من از اب دراومد گفت اهل خلخال هستش خونش تو ورامینه اینحا مهمونه خونه ی خواهرش بوده و حالا اونجا رو گم کرده خب بنده ی خدا نه گوشی داره نه شماره تلفن بلده ناهم یه جا پیش بخاری انداختیم خوابید ولی من خوابم نمیبره میترسم یه جورایی