تو تاپیک قبلی نوشتم چی شده بالاخره بهش گفتم چیزی نگفت یه خواستگار سمج داشتم خانوادم اصرار میکردن و منم بخدا خسته بودم از فکر کردن بهش تصمیم گرفتم چون امیر بهم توجه نکرد حرفامو درک نکرد که برگرده منم ازدواج کنم دوباره بهش پیام دادم دارم ازدواج میکنم شمارم و پاک کن گف خوشبخت شی ...تا اینکه بعد سه جلسه خواستگاری که قرار بود امروز انگشتر بیارن و قرار مدار بذارن دیشب دلم لرزید دوباره تا خود صبح گریه کردم خدایا منو به امیر برسون نذار برم کس دیگه رو بدبخت کنم صبحش با اینکه پسره پولدار بود و از لحاظ اخلاقی و خانوادگی مشکلی نداشت صبح امروز نمیدونم چرا داداشم گف جوابشون کنیم هرچی دلیل پرسیدیم نگفت برا چی...من میگم کار خداس قربونش برم حرف دلمو شنیده بچه ها محتاج دعاتونم دعام کنین امیر دوباره برگرده خیلی زجر می کشم شب و روزم شده گریه و التماس