سلام من اومدم همونی که گفتم برم تایپ کنم برگردم

سلام از همتون عذ رمیخوام بخدا

خلاصه  با چه شور و عشقی و دعواها و نارضایتی های بابام ازدواج  کردن الان یک پسر13ساله و ی دختر4 ساله داره بارها شده بود که میرفتیم خونشون ی بویی میومد راستشو بخواین  شک کرده بودیم ابجیمم دوساله ب شدت بد اخلاقه بخوصوص با بچه های بیچارش پسرش که کوچیک بود ازش میپرسیدم خاله مامانت تو خونه چیکار میکنه میزد زیر گریه سعی میکردم مامانم شون نفهمن

خواهرم خیلی خونه ی مامانم اینا رفت وامد داره خیلی زیاد ماهایم شکمون زیاد شده بود میومد بچه هارو  مینداخت خونه مامانم و میرفت باز برمیگشت شاد و شنگول مامانمم شک کرده بود همش جوش میزد و غصه میخورد

تا اینکه ی روزی که خواهرم خونه ی مامانم بوده همه ام خواب بودن پایه گاز غذا خوری یک کارایی میکرده که بابام میفهمه بیدار میشه و میزنش باز خواهرم انکار میکنه اقام یک هفته خواهرمو تو خونش نگه داشت ولی ابجیم ممیرفت و میومد ب شوهرشم گفته بود اومدیم خونه ی اقوام توی نیشابور یک هفته ی عذاب و گریه بابام و مامانم و دیدن اشک بابای دختر دوست و مهربونم و دیدن وای خدا یک هفته گریه های مامانم داد کشیدنای بابام خلاصه  اینقد انکار کرد  منم بخاطر اینکه بابام غصه نخوره الکی گفتم باهاش رفتم ازمایش دیروز جواب منفی بوده چیزی نیس

با اسرارو گریه های منو خواهر کوچیکم خواهرم رفت اقام بهش گفت من هنوز دلم ازت اروم  نیس

حالا بعد از ماها یک نفر به بابام زنگ میزنه میگه دخترت معتاد مصرف میکنه دلم خونه تورو خدا بگین باهاش چیکار کنیمتورو خدا بخاطر بچه هاش راه حل بزارین جلو پام دوست دارم دستشو بگیرم

بخاطر بابام بخاطر مامانم بخاطر بچه هاش ما مشهدیم

همش میگم کار شوهرش بوده ک اینو همپایه ی خودش کنه

تورو خدا راهنماییم کنین ی جوری این غصه رو از دل پدر مادرم بردارم اینقد غم وغصه دارن ک باز با این کم کم دق میکنن بخدا 

دلم گرفته میخوام داد بکشم که ای خدا چرا خواهر من بخدا اینقد خوشگله هنوز هرجا میریم مغنعه سرشه همه فک میکنن دانشجویه بارها ازش جلو خودمون خواستگاری کردن

بگین چیکار کنم بخدا دارم دیونه میشم از فکرش