سلام از همتون عذ رمیخوام بخدا
خلاصه با چه شور و عشقی و دعواها و نارضایتی های بابام ازدواج کردن الان یک پسر13ساله و ی دختر4 ساله داره بارها شده بود که میرفتیم خونشون ی بویی میومد راستشو بخواین شک کرده بودیم ابجیمم دوساله ب شدت بد اخلاقه بخوصوص با بچه های بیچارش پسرش که کوچیک بود ازش میپرسیدم خاله مامانت تو خونه چیکار میکنه میزد زیر گریه سعی میکردم مامانم شون نفهمن
خواهرم خیلی خونه ی مامانم اینا رفت وامد داره خیلی زیاد ماهایم شکمون زیاد شده بود میومد بچه هارو مینداخت خونه مامانم و میرفت باز برمیگشت شاد و شنگول مامانمم شک کرده بود همش جوش میزد و غصه میخورد