نامزدم چند بار بهم خيانت كرد جوري ك دفعه اخري دختره اومد جلو در خونه مون گريه و زاري كرد حسابي ابرومو برد خيلي دوسش داشتم خيلي دوسش دارم ولي ميخوام رابطه مو باهاش تموم كنم نميتونم يه شبه بذارمش كنار ارتباطمو باهاش كم كردم تا خبر نگيره خبر نميگيرم از ملاقاتامونم تا جايي ك قلبم بذاره ميزنم دلم برااش تنگ ميشه همش به خودم ميگم به اونا فك نكن بذار از بودن باهاش لذت ببري ولي تا ميبينمش تا نزديكش ميشم ياد اون دختره اشغال ميوفتم تا بهم نزديك ميشه ياد اون ميوفتم
با خودم ميگم حرفايي ك به من ميگه الان به اونم ميگفته
حساس شدم همش فك ميكنم داره بهم دروغ ميگه ميخوام خودمو خلاص كنم نميتونم
قلبم نميذاره روز تصميم ميگيرم شب پشيمون ميشم
بدجور موندم بين عقل و عشق