تو دانشگاه با يه پسري اشنا شدم ك همه جوره هموني بود ك تو روياهام بود از جزعي ترين مسائل بگير تا بزرگتريناش خيلي دوسش داشتم بخاطرش چه كارها ك نكردم از دوستاي صميميم گذشتم با اينكه وضع مالي خوبي نداشتم همه جوره ساپورتش ميكردم اونم گاهي يه هديه كوچيك براي خالي نبودن عريضه ميخريد هر بار ك شام بيرون ميرفتيم ده بار من حساب ميكردم يه بار اون اونم ادم زبون بازي بود خيلي انقد قشنگ دروغ ميگفت ك ادم عاشق دروغاش ميشد
اونم ميگفت دوسم داره و عاشقمه ولي فقط حرف بود دروغ ميگفت ولي من دوست داشتم باور كنم . اينم بگم ك بارها و بارها بهم خيانت كرد چه چيزايي ك از ديگران شنيدم چه چيزايي ك خودم ديدم و خودش گفت از اولم گفته بود ك قصدش ازدواج نيس و كلا برنامه متفاوتي داره براي ايندش منم با تمام اين چيزايي ك ازش ميدونستم اين رابطه رو ادامه دادم با چنگ و دندون چه چيزايي ك نشنيدم و خرد شدنم رو با چشمام ديدم ولي هر بار به اين جمله ميرسيدم ك تحملش رو دارم ك نباشه تو زندگيم؟؟؟ جوابشم هم هميشه نه بود حاضر بودم هزار بار بميرم ولي اون ازمو داشته باشم هر چند ك مال من نبود و نيست
الانم با وجود گذشت سه سال و اينكه درس جفتمونم تموم شده ماهي يكي دوبار همو ميبينيم من هنوزم عاشقشم اينم بگم ك خواسته هاش هنوزم ادامه داره هر ماه يه چيزي ازم ميخواد ك براش بخرم
چند بارهم به سرم ميزد جدا شم ولي اون نميذاشت شايدم خودم نميخواستم از ته دلم
كل اين مدت اميدوار بودم ك معجزه بشه ولي نشد هنوزم انگار منتظرم منتظر معجزه
خيلي عذاب ميكشم
هيچوقت خودتونو درگير همچين ادمايي نكنين