امروز از اون روزاست که عصبی اممممم
یادمه تو دوران عقدمون خواهرشوهرم به شوهرم پیام داده بود و شوهرم با جونم جوابشو داده بود اونم باور نکرده بود شوهرمه بسکه شوهرم جدی بود و فکر کرده بود منم
در این حد تغییر کرده که خواهر شوهرم میگه الان بهترین داداشش شوهر منه در صورتی که قبلا اصلا باهم یکملمه خرف نمیزدن
من باعث شدم شوهرم محبت کردم و آروم بودن رو یاد بگیره
الان به همه محبت میکنه جز من
من واقعا توی این چندماه صبر و سکوت رو ادامه دادم ولی خسته شدم
انگار شوهرمو برای بقیه درست کردم
برای محبت کردن به خانوادش و بقیه
میدونید شوهرم با خانواده منم خوبه مثلا چند روز پیش بهش گفتم خواهرم مریضه بعد یهو گفت اااا چرا چشه
درصورتیکه قبلش بهش گفته بودم تب دارم خیلی بیحالم تنها جمله ای که کفت این بود منم تب دارم همین
من واقعا ناراحتمممممم
منم که براش هرکاری میکنم اما فقط بفکر دیگرانه
خیلی دلم پره
مثلا حقوق ما هم اندازه س بعد قسط داریم همش منت میذاره که خونه خریدیم باید قسط بدیم تا شرایطمون اوکی نشه سفر نمیریم
پیش بابا و مامانش میگه
اوناهم میگن آره واقعا شیلان نباید توقعی داشته باشی انگار که من هیچ درامدی ندارم حرفی هم بزنم میگن منت پولشو و کارش رو گذاشت
در عوض برادر شوهرم به کمک باباش خونه خرید پول نداشت باباش بهش کمک کرد یک ماه پیش بخره الان رفتن سفر و دارن خوش میگذرونن و کسی جرات نداره بگه چرا رفتن
ما میریم سفر خانوادش میگن اینجور نمیتونید زندگی کنید وپول جمع کنید بعد دخترشون خداشاهده با شوهرش یک ماه مسافرت بودن
کجای مار من اشتباهه لطفا راهنماییم کنید
@گلبوته__خانوم   @roya_am  
@فرانکلین  
و بقیه دوستای با تجربه در این زمینه