عزیز جان از خانم گلکار( داستان واقعیست )

اوس عباس اولش چقدر مرد بود تو اون جامعه سنتی رفت یه زن بیوه با دوتا بچه گرفت چیزی که الانشم 

هضم نشده و تابوئه بچه یتیم رو پدری کرد ولی وسطای داستان نامردی کرد چطوری میشه یه ادم اینجوری یهو عوض میشه همینه که میگن خدا اخرو عاقتمونو بخیر کنه عزیز جان هیچ جا نذاشت اوس عباس از خودش دفاع کنه بگه دلیل کارش چی بوده اون که اونجور عاشق نرگس بود البته یه جا گفت مست بوده و طرف حامله شده بازم میتونست بچه طرف رو بگیره با بچه خودش بزرگ کنه نه که اون زن رو عقد دائمی بکنه و زندگیشو اینجوری آتیش بزنه کاش خانوم گلکار از پدر بزرگشون بیشتر میگفتن.دوست داشتم سرنوشت حبیب و بچه هاشم بدونم بعد اینکه پاشو قطع کردن کوکب مرد بچه هاش چیکار شدن

خیلی خیلی لذت بردم دسمریزاد  ...

عالیه نمیدونم چی بگم 

خیلی درسا ازاین دستان زندگی واقعی گرفتم ...

متوجه خیلی چیزاشدم که چطور الانه هستنو ریششون به چی برمیگرده ...

مامانم یه مادربزرگ داشت که زمان قاجاریه هم بودش 5ساله که به رحمت خدارفته وازوقتی من بزرگترشدم بنده خدا چیزی زیادی یادش نمیومد الان دارم افسوس میخورم چرا زیادوقت نذاشتم تاپای سرنوشتش بشینم وتجربه کسب کنم

بخاطر خیلی حرفایی که هرگز گفته نشده غصه میگیرم ...

کاش من هم همون سال ها به دنیا میومدم ولی خوب باز خداروشکر...

دلم گرفت کاش مادربزرگابودن وزود اسمونی نمیشدن وجواب سوالامو میگرفتم

وای با تیکه تیکه ش زندگی کردم

الان یه جور دیگه نگاهم به نوفل لوشاتو و لولاگر کوچه قرینه پایتخت معروف میوفته

اصن نبودم توو دهه 90 .... با عزیزجان سینما رفتم خیابون گز کردم اصن کلماتم قدرت توصیف ندارن

ولی دلم رفت واسه اون عشق و مطمینم قلب عزیزجان تا اخر عمرش با دیدن اوس عباسش جور دیگه  میزد....  💔

مردخوبی بودازاول ولی ازهمون اول یکم مشکل داشت اینکه پولاشوخرج میکردپول اززنش میگرفت وگاهی سرکارنمیرفت وایناازاول یکم مشکوک بودتاباللخره وقتی جایی بودکه زنای اونجوری دید ......

اگر هم در  داستان دقت کنی قبل از اینکه عزیز باهاشون دعوا کنه سراغ زنه دیگه رفته بوده حبیب گفت که اون شب که رفتیم دست زن را گرفت و سوار ماشینش کرد.
کلا مستی عقل را زایل می کنه.

عزیزدلم! ممنون که اینهمه وقت گذاشتی. لذت بردم از خوندنش. تمام ذهنم رو درگیر کرد. دیشب داستان رو تموم کردم ولی تمام امروز توی ذهنم مشغول این خونواده بودم. چقدر واقعی بود. 🌸🏵💮

سلام دوست عزیزم...واقعا داستان زیبایی بود من اصلا اهل خوندن رمانهای بلند نبود ولی داستان عزیزخانم اونقدر جذاب بود که با وجود 2 تا بچه شبها تا دیر وقت مشغول خوندنش بودم...😅😅خوش به حال عزیز خانم چقدر قوی و با صلابت  بوده کاش ماهم بتونیم مثل او باشیم...از شما هم خیلی ممنونم🌹🌹🌹

منو لایک

سلام من چند روزه دارم این داستان رو میخونم 

حتی باعث شد دیروز ناهار درست نکنم

عالی بود. دستتون درد نکنه 

عزیزم گرفتی مارو طبق محاسبات من خانم گلکار که عزیزجون باشن تا الان باید ۷تا کفن پوسونده باشننن