عزیز جان از خانم گلکار( داستان واقعیست ) صفحه 29

مدیر

عضویت: 1396/07/05

تعداد پست: 12641

قسمت اول

وقتی یازده سالم بود منو به مردی هفتاد ساله که زنش مرده بود شوهر دادن به همین سادگی ….

نه کسی نظر منو پرسید نه صلاحم رو در نظر گرفت
آقام کارگری ساده بودو در آمد کمی داشت پس وقتی زن های محلی منو برای اون پیر مرد پولدار در نظر گرفتند نه نگفت……

نمی دونم شاید ته دلش راضی نبود چون اون منو خیلی دوست داشت و همیشه به من می گفت تو نمک زندگی منی
آقام از وقتی مادرم مرد دیگه نه کسی خندشو دید نه حرف خوبی ازدهنش در اومد و نه درست و حسابی سر کار می رفت
و حالا با این وصلت هم یه پولی گیرش می اومد هم یه نون خور از سفره ش کم می شد

از این که از خانه ی پدریم با همه ی بدبختیهایش می رفتم راضی نبودم شاید در اون شرایط دلم برای خواهر هایم می سوخت که با همان سن کم از اونا مراقبت می کردم و
بی خیالی آقام که جز غصه خوردن برای زنش که روی دستش مرده بود کاری نمی کرد بیشتر از هر چیز آزارم می داد

اون روزا من و دو خواهرم رقیه و ربابه کارمان صبح تا شب خاله بازی بود عروسی می گرفتیم و بچه می زاییدیم

برای کسی که می فهمد هیچ توضیحی لازم نیست، برای کسی که نمی فهمد هر توضیحی اضافه ست ؛آنانکه می فهمند عذاب می کشند آنانکه نمی فهمند عذاب می دهند . مهم نیست که چه مدرکی دارید ؛؛. مهم این است که چه درکی دارید.....

1397/09/16

00:11

52 نفر لایک کرده اند ...

اظهار نظر

مشاهده افراد آنلاین

ram

مدیر استارتر

عضویت: 1396/07/05

تعداد پست: 12641

منم موندم برگشت یا چیشد اخرش

اره عزیزم ولی دیگه طردش کردن

1401/06/15

00:15

0 نفر لایک کرده اند ...

ram

مدیر استارتر

عضویت: 1396/07/05

تعداد پست: 12641

سلام خوبید من این داستانو الان خوندم واقعا نویسندش خیلی با احساس و دقیق نوش ...

فدات گلم

1401/06/15

00:15

0 نفر لایک کرده اند ...

مامان_ستایش

ببین منم به همین مشکل خورده بودم.😢خانمای اینجا بهم دکترساینا رو معرفی کردن و منم از یکی از دکتراش ویزیت آنلاین گرفتم از خونه. و خیلی راضی بودم و مسالمم حل شد😍 بیا اینم لینکش ایشالا که مشکل توهم حل بشه😘