سلام خواهرا میشه راهنمایی کنید چیکار کنم...من ماه پیش سقط داشتم تازه از مسافرت برگشتم.خیلی وقته از خانواده همسرم خبری ندارم.(بخاطر سقط رفتیم مسافرت و جواب هیچکسو نمیدادیم چون حالمون خیلی بد بود)
حالا مادرشوهرم فهمید که برگشتیم خونه زنگ زد که دلمون تنگ شده برای فردا ناهار بیایید اونجا.منم خوشحال که به فکرمونه دلش تنگشده ولی گفت جاری برادرشوهرمم هستن (که من اصلا از اونا خوشم نمیاد )به مادرشوهرم گفتم خبر میدم میام یانه...حالا بگم چرا خوشم نمیاد چون وقتی ما باهم دعوت میشیم مادرشوهر پدرشوهرم به جز اونا کسیو نمیبینن..جاریم همش فخر فروشی میکنه همش حاملگی شو بروی من میاره...زنشوهر همش منم منم میکنن ولی نیم منم نیستن تو اون روز یا روزای قبلش از کوچیکترین اتفاق که تو خونه محل کارشون میفته رو برای ادم توضیح میدن نمیدونم دلیلش چیه...در کل جاری همش تیکه میندازه منم کم زیاد جوابشو میدم ولی خب دلم خونه ازش حالمو بد میکنن نمیدونم برم نرم اگه برم میگه هروقت من میام اینم پا میشه میاداگه نرم میگه به من حسودی میکنه...نمیدونم چیکار کنم پدرشوهرم زنگ زده میگه شما دوتا جاریید اونام دوتا داداش رفت امد کنید منم گفتم اینارو به اون عروستم میگی یافقط برای من نصیحت داری درصورتی که من از اونا کوچیکترم ...خسته شدم ازشون من الان چیکار کنم؟؟؟
موندم به خدا مشکلات خودم کنار یکماه از سقطم گذشته هنوز خونریزی حالت تهوع سرگیجه دارم اینام که اینحوری میکنن باهام..ناگفته نماند کسی خبر نداشت که حامله بودم سقط کردم