سه سال پشت هم رفته. پارسال من باردار بودم نشست گریه زاری ک دلم هوا کرده. گفتم به خاطر امام حسین برو ولی سال آخره . گفت حتما
امسال قرار نبود بره تا اینکه یه هفته پیش اومد گفت بلیت رایگان هواپیما به اسمم در اومده . منم بچم الان شدید رفلاکس شده و همش گریه و بیقراری گفتم نرو من اذیت میشم تنهایی. گفت تو نگی نمیرم. خلاصه نگو قرار مداراشو با رفقاش گذاشته و من فکر میکنم نمیره. تا اینکه سه چهار روز پیش اومد خونه دمق انگار زنش مرده. گفتم چته گفت دلم گرفته امکانش دارم نمیتونم برم. نگو حقه باز نقششه. منم گفتم اگه میتونی وجدانت راضی کنی برو . بعد حرفمون شد اونم گفت من هیچ تفریحی ندارم تو همش منو از سرکار میکشی خونه حقمه سالی یه سفر و اینا
همه اینا در حالیه ک ما هر دوکارمندبم من بشدت سختی میکشم و کل خرجی خونه و همه خریدار بجز چندتا قلم با کنه و اون در حال دادن قسط خونشه فقط و توی خونه من زندگی میکنیم و ماشین منو داریم ک زیر پاشه. بارها گفته من تفریح ندارم. من صاف میام خونه. رفیقام بهم میگن زن دلیل و از این حرفا. خلاصه بحث بالا گرفت که مگه من تفریح دارم و فلان منم قهر رفتم خونه مادرم . باورتون نمیشه مردی که آنقدر ادعای علاقه بهم میکرد و میگفت دوست داشتنش خییییلی شدیدتر از خیلیاس؛ دوروزه کامل سراغمو نگرفت حتما تو پیام . و امروز سوار شد و رفت. قبلش اومد بچمو دید دست خواهرم دم در و بی دیدن من رفت. بعدشم سوار شدنی به من پیام داد و ابراز شرمندگی کرد و طلب حلالیت کرد. خلاصه منو تحقیر کرد. دوروزه سراغمو نگرفت. پیش خانوادم خار شدم. منم اومدم خونم چون بچم اینجا بهتر وایمیسته تا خونه مادرم. الان مشکل اینجاست ک دارم دیونه میشم از تناقضش. از بی توجهیش ک. درکش نمیکنم. اصن اومد چکار کنم. قات زدم