۲ساله ازدواج کردم خونواده شوهرم پشیمونبودن ۳ ماهه رفتن، شوهرم وقتی رفتن باهام دعوا میکرد مبگف مقصر تویی که رفتن، تو اومدی که رفتن،درحالی که مادر و خارش همیشه بهش حرص میدادن...مامانشهم ناسازگاری،خودشون خونه داشتن کرایهمیدادن به خونه خللی، برا اون رفتن، الان شوهرم همش میگه خیلی دلتنگ باباش، میگم منم خونواده دارم که سالی یکی دوبار میبینم، تو زود زود میبینی، تازه ارتشی امسال انتقالی میدن به احتمال زیاد خودشون،،همیشه بلخره نزدیک خونواده میشه، منم گفتنی منم خونواده دارم، اما مثل تو نمیگم همش دلتنگم، اونوقت عصبی میشه میگه مقایسه میکنی...دیگه به تو میگم حرفامو میگه، میگم من و تو یه خونواده هستیم ، اونم یه خونواده...اما میخواد اونم باسن...
نوچ
بدتعریف کردی نفهمیدمزیاد
نفهمیدم 😑
کجاشونفهمیدین???!شوهرم میخواد خونواده خودش پیشمون باشن همیشه تازه عز پیشمون رفتن، همش میگه دلتنگ بابامم، منن گفتنی من و تو یه خونواده ایم و منم یه خونواده دارم اما مثل تو همش نمیگم دلتنگم، دعوا میکنه، درحالیکه من خونوادمو سالی ۲ بار بیشتر نمیبینم، اما اون انتقالی میدن شهر خونوادش...
منم شوهرم با اینکه روزی دوبار حداقل مامان باباشو میبینه خیلی بیتابی میکنه از وقتی از خونشون فرار کردیم
هرکاری بش میگن انجام میده تا خوشحال بشند حتی پدرش بش گفته بود با جاریم رابطه دوستانه وگرم داشته باشه و بره خونش شوهرم دوباره داشت میرفت با جاری خرابم،من کع میگفتم نرو با این زنه میگفت من بخاطر تو دل زنه داداشم رو نمیشکنم😰
ارسال نظر شما
جدیدترین تاپیک های 2 روز گذشته
تاپیک های به روز شده
1 دقیقه پیش
1 دقیقه پیش
1 دقیقه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های 2 روز گذشته
داغ ترین های تاپیک های امروز
