اونهایی که واقعا برای اجبار میرن و اگر نرن سرکار زندگیشون لنگ می مونه و مشکل پیدا می کنن به کنار
اونا واقعا مجبورن
ولی اون چیزی که من دیدم خیلی از اونهایی که میرن سرکار به دلیل اجبار اقتصادی نیست
حتی مورد سراغ دارم وضع شوهرش عالی
حتی مطمئنم نره سرکار شوهره حاضره بهش کلی باج مالی بده
دوتا بچه طفل معصوم همش ویلون و سیلون این ور و اون ور
ایشون میره سرکار چون دوست داره شاغل باشه و فکر می کنه شاغل بودن زن یک افتخاره و عاملیه که می تونه باهاش پز بده، حالا دیگه فکر نمی کنه مثلا شغل خودش کجاش افتخار داره!!
من به علائق ایشون کار ندارم و مختاره در مورد زندگیش تصمیم بگیره بچه ها هم بچه های خودشن هرچند بوضوح اثرات منفی دوریشون از مادرشون رو همه می بینن ولی کسی چیری نمیگه تا یه وقت نگن دایه مهربانتر از مادر شدین
ففط برای من این سواله
اینکه میشینه مثلا میگه وای چقدر کارم زیاده باید از سر کار میام فلان کنم چنان کنم چقدر شماها راحتین
یکی نیست بگه مگر مجبوری، شوهرت و بچه هات منتت رو میکشن نری سر کار، شوهرت حاضره کلی خرجت کنه هرچی بخوای چشم بر هم زدن فراهم کنه برات ولی پیش بچه هات باشی
خب وقتی با این شرایط میری سر کار یعنی دوست داری و بهت خوش میگذره پس دیگه گله و شکایت از سختی کار چیه واقعا؟؟؟ با خودت چند چندی؟؟!!
از صبح تا بعد از ظهر هم که یکی دیگه بچه ت رو نگه میداره و کاراشو می کنه و غذا میده و...
سر ماه هم که حقوق قلمبه تو جیب خودت میره، پس دیگه چی میگی؟