خواستم نظراتونو بدونم
ي بار يكي از فاميلامون خانوادش ميرن بيرون اون پيش مادر بزرگش ميمونه بعد خانوادش قبول ميكنن و ميرن بيرون اون خانوم مادربزرگش ميخوابه و خونشون خيلي قديميه بوده و اين مال قديمه دختره ميره حياط داره ظرف ميشوره ك ميگه حس كردي يكي پشتمه برگشتم ديدم ي چيز سفيد مثل جسم ادم اما نوراني و بدون چهره ر هيچي بدو ميرن پيش مادر بزرگش ميبينه از دهان مادربزرگش كف امده و مرده
دومي يكي از فاميلامون هر وقت ميرن انباري ميگه وشگونم ميگيرن مياد ميبينم كبود كبودع
براي خودمم همش حس ميكنم يكي پيشمه