2733
2739
عنوان

دیرفهمیدم اونم منومیخواسته۲

| مشاهده متن کامل بحث + 2814 بازدید | 128 پست

بابام گوشیم دستش بودومانم بالاسرم که پاشوقرص سرماخوردگیت وبخور,,,منم مطمن بودم که پیامی روگوشب ندارم خیلی باارامش قرصموخوردم,,,,بابام یدفعه رفت بیرون مانم گوشی واورگفت این کیه بهت پیام داده,,,بابات نیست همه چیوپس بگووو,,,,منم دهنم قفل شد,,گوشی ونگاه کردم دیدم نوشته عشقم فاطمه فردادرمدرسه میبینمت,,,,اصلانمیتونستم حرف بزنم,,,همیشه کسایی که توفیلمازبونشون بندمیومدومسخره میکردم ومیگفت مگه میشه ادم نتونه حرفشوبزنه,,,سرخودم اومدمنم گفتم مزاحمه,,,دیگه مان وبابام همه چیوفهنیدن اونشب بابام گوشی وزدتواپن خوردش کرد,,,باکمربندافتادبه جونم ومانمم میگفت بزنش,,,کاربدی کرده بودم توخانواده مااین چیزادرست نیست

دلموتوی این روزگارسگی زیرپاگذاشتم وکشتم

اعتمادخانوادم نسبت به من همون شب ازبین رفت,,روزبعدبابام باهام اومذمدرسه گفت نشونم بده کدومه,,,منم ترسیدم نشون دادم,,,بابام وقتی منوگذاشته بودمدرسه رفته بودسراغش,,علی وسوارماشین میکنه وتهدیدش میکنع اونم میگه من دخترتودوس دارم,,,خخخ بابام بهش گفته بودتوکه ازیه دخترم قشنگ تری چرادنبال دخترای مردمی اونم گفته بوددنبال دخترای مردم نیست فقط دخترتورومیخوام

دلموتوی این روزگارسگی زیرپاگذاشتم وکشتم


بچه ها باورتون نمیشه!  برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.

عزیزم شما الان چندسالته؟؟؟

این داستان که میگی مال کی هس؟ 

آخه یاد فیلمهای قدیمی افتادم، که دختره با چادر رنگی تو کوچه آش پخش میکنه و پسره میاد میبینتش  و....

آخه دیگه دوره اینجور قرارها گذشته ، حتی زمان خودمم ینی ۱۰سال پیش اینجوری نبود😉😉😉

خدای مهربونم ، بخاطر همه اتفاقهای خوبی که به زودی واسم رقم میزنی ممنونم ! من به تو و توانایی هات ایمان دارم ، پس نگران هیچ چیز نیستم ! خودم و بدستت سپردم مواظبم باش😘 
2731
عزیزم شما الان چندسالته؟؟؟ این داستان که میگی مال کی هس؟  آخه یاد فیلمهای قدیمی افتادم، که دخ ...

من نوزده سالمه عزیزم,,,این قضیه مال پنج سال پیشه 

دلموتوی این روزگارسگی زیرپاگذاشتم وکشتم

بابام اومدخونه,,,همش بامانم پچ پچ میکردمن15سالم بودوعلی17خیلی زودبودبرااینکه بیادخاستگاری,خلاصه مانمم رفته بودیقشوگرفته بوداونم بازگفته بوددوس دارم دخترتو,,,,ازاون روزبه بعذمن حق نداشتم تنهاازخونه برم بیرون گوشی خونرم کشیدن,,,من توزندون گیرکرده بودم وباعلی دیگه ارتباطی نداشت,,,تنهاپل ارتباطمون همون دوستم ودوست پسرش بود,,,ازمن برااون خبرمیبردن وازاون برامن,,,,,گذشت تاسه چهارماه بعدماازدورادورهموتوراه مدرسه میدیدیم البته مانم همراهم بوددیگه تنهانمیتونستم برم,,,,بعدچندماه دوستم گفت,,علی گفته برات خط وگوشی میارم,,منم قبول کردم

دلموتوی این روزگارسگی زیرپاگذاشتم وکشتم

برام خطوگوشی اوردروزبه روزبیشترکشیده میشدم تولجن,,,,من فقط به فکرازدواج باقشنگ ترین وخوشتیپ ترین پسرمحل وداشتم وفقط براسامان بدتریناروارزومیکردم,,,,رابطم باعلی بیشترشد,,,گوشی مخفی خیلی کارموسخت تروخطرناک ترکرده بود,,اگهگوشیمومیگرفتن منومیکشتن,,,یه روزکه داشتم پیام میدادم داداشم گوشی ودستم دیدوبه بابام گفت منم سریع گوشی وقایم کردم گفتم دروغ میگه,,گوشی کجاس,,چون منوداداشم مثل سگ وگربهایم بابام فک کردداره دروغ میگه بخاطراین کاری نداشت,,,,داداشم خیلی تیزشده بود,,هرجامیرفتم پیم بود,,,یه روزبه بهانه اینکه میخوام برم خونه مادربزرگم باعلی رفتم بیرون باعمم هماهنگ کردم که اگه زنگ زدن بگه اونجام,,,رفتی یم ازشانس من همسایمون منوعلی وباهم دیدولی چیزی نگفت ورفت,,,

دلموتوی این روزگارسگی زیرپاگذاشتم وکشتم
2738

گوشیمویه روزدادم به دوستم که به دوست پسرش زنگ بزنه,دوست پسرش گفته بوداین حط کیه که باهاش زنگ زدی اونم اسم منوگفته بود,وشماره من اینطوری پخش شد,,,روزی یه پسربهم زنگ میزدودقیق میشناختن منو,,خونمون ومیدونستن و.....ازیه طرف دیگم همسایمونم پخش کرده بودکه منودیده باعلی,,این وسط من مونده بودمواین همه بدبختی که خودم درس کرده بودم,,,میدونستم اینکارااخروعاقبت نداره ولی واسه فراموش کردن عشق اولم کسب که همه زندگیم بوددست به چه کاری که نزدمع

دلموتوی این روزگارسگی زیرپاگذاشتم وکشتم

تواین اوضاع یکی اومدخاستگاریم,,,کارمندوخانوادشونم میشناختیم,,,پاپیچم شده بودن,وپسره خیلی میخواست منو,,,,منم نشستم باخودم فکرکردم گفت اون ازسامان که منونخواست,,,اینم ازعلی که خانوادم چون میدونن باهم بودیم نمیزارن به هم برسیم,,,اینم ازاین وضعم,پای ابروی خودم وخانوادم وسط بود,,,,باخودم گفتم ازعشق هیچی نصیبم نشدحداقل یه شوهرخودکنم,,,باخودم کلنجارمیرفتم,,,تواین اوضاع داداشم اومذگفت میدونم باعلی وگوشی مخفی داری وباهم بیرونم رفتید,,,این شدقوزبالاقوز,,,تصمیمموگرفتم بایدشوهرمیکردم,,,خانوادم قضیرومیفهمیدن میکشتن منو,,,,گبه علی پبام دادم بروباهمون دختره که باهاشی وچندتاچرت وپرت علی خیلی منودوس داشت خییییییلی یه انگشترطلابرام گرفته بود,,,17سالش بودولی گفت پولاموجمع کردم برات گرفتم البته خانوادشونم دارابودن,,,,هیچوقتم به من خیانت نکرد,,,خیانت فقط برازن وشوهرانیست واقعا,,,,رابطموقطع کردم باهاش وخطوشکوندم وگوشی وشکستم وپرت دادم

دلموتوی این روزگارسگی زیرپاگذاشتم وکشتم

بایدتاقبل اینکه همه چی لومیرفت اونامیومدن خاستگاری,,,,یه نوع ازدواج زوری بودواقعا,,,گفتم که بگیدبیان ببینم چجورین,,,تواین مدت علی بیشتراوقات میومددرمیزدوسروصدامیکردکه بیابیرونکارت دارم,,,البته موقع هایی که مانم ایناخونه نبودن,,,خخخ برنامه زندگیمون ودیگه میدونس,,,,من شرایط برام هرروزسخت ترمیشد,,,علی میومدسرپشت بوم م خونمون ومیگفت بیاباهات حرف دارم,,,خیلی شرایطم سخت بود,,,ولی نمیرفتم بیرون که بره,,,یبارم همسایمون دیده بودش سرپشت بوممون به مانم گفتاه بودمانم چندروزهمش میرفت سرپشت بوم ,,خخخخ,,,اومدن خاستگاری وخیلی کارازودانجام شدومن نامزدکردم,,,توصحبتای پسره فمیدم خیلی سختگیره ومن اصلانمیتونستم تحمل کنم,ولی خوب گذشتم خوب نبودکه بخوام همه چیوبه هم بزنم,,,گفتم درس میشه,,وعقدکردم

دلموتوی این روزگارسگی زیرپاگذاشتم وکشتم
2706
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2687