تواین اوضاع یکی اومدخاستگاریم,,,کارمندوخانوادشونم میشناختیم,,,پاپیچم شده بودن,وپسره خیلی میخواست منو,,,,منم نشستم باخودم فکرکردم گفت اون ازسامان که منونخواست,,,اینم ازعلی که خانوادم چون میدونن باهم بودیم نمیزارن به هم برسیم,,,اینم ازاین وضعم,پای ابروی خودم وخانوادم وسط بود,,,,باخودم گفتم ازعشق هیچی نصیبم نشدحداقل یه شوهرخودکنم,,,باخودم کلنجارمیرفتم,,,تواین اوضاع داداشم اومذگفت میدونم باعلی وگوشی مخفی داری وباهم بیرونم رفتید,,,این شدقوزبالاقوز,,,تصمیمموگرفتم بایدشوهرمیکردم,,,خانوادم قضیرومیفهمیدن میکشتن منو,,,,گبه علی پبام دادم بروباهمون دختره که باهاشی وچندتاچرت وپرت علی خیلی منودوس داشت خییییییلی یه انگشترطلابرام گرفته بود,,,17سالش بودولی گفت پولاموجمع کردم برات گرفتم البته خانوادشونم دارابودن,,,,هیچوقتم به من خیانت نکرد,,,خیانت فقط برازن وشوهرانیست واقعا,,,,رابطموقطع کردم باهاش وخطوشکوندم وگوشی وشکستم وپرت دادم