قضیروبه دخترداییم گفتم,,,تااینکه دخترداییم زدتوپرم,,,,گفت من وسامام(()اسم مستعار)خیلی وقتهباهم رابطه داریم,گفت بیخیالش شواون تورونمیخواد,,,ولی نمیتونستم باورکنم چطورممکنه پس اون همه محبت براچی بود,,نمیتونستم قبول کنم این قضیروبایدمطمن میشدم ببینم داره راستشومیگه یانه گوشیش وبرداشتم به پسرخالم پیام دادم سلام عشقم چطوری؟؟؟من گوشی نداشتم اونموقع,ولی دخترداییم داشت وشماره پسرخالمم داشت,بعدازچنددقیقه جواب اومد,,ولی گوشی دست دخترداییم بود,پیام وبازکرد,سریع گوشی وگرفتم ازش,,,پسرخالم جواب داده بودبازتویی ولم کن باباعجب زبون نفهمی هستیا,,,,وای اون لحظه میخواستم ازشدت خوشحالی پربزن برم هوا,دخترداییمم که رنگش عین کچ شذه بود,بیچاره