اون غیرمستقیم گفت که دوست ندارم,,, دیگه منم بهش پیام ندادم,,,بعدچندروزپیام اومدازطرفش,,نوشته بودچیکارمیکنی نیستی؟گفتم درس دارم اگه کاری نداری برم درسموبخونم,,,جوابی نیومد,,,خیلی حالم بدبودخییییییلی,من اون لعنتی ودوسش داشتم ولی دیگه نتونستم کامل بهش بگم,,,غرورلعنتیم مانع شد,,من غیرمستقیم درسته اشاره کردم ولی بایدمستقیم میگفتم ونظرشومیپرسیدم,,,,بعدچندروزکه خیلی دلم براش تنگ شده بودبهش پیام دادم ولی جواب نداد,,,,منم ازدستش عصبانی ,,,,دلم براخودم دلم میسخوت,,,به بدبختیای که کشیدم ,,,لعنتش میکردم اگه منونمیخواستی مرض داشتی اینقدبهم محبت میکردی,,,اخه دردچی بود,,,,جواب که ندادآتیشی شدم وعقده ی همه این فکرراروروش خالی کردم,,,,گفتم فک میکنی کی هستی که جواب نمیدی,,,بروپی درس وکتابت چسبیدی بهشون فک کردی دکترمیشی مهندس میشی توهیچی نمیشی,سگ سگ شده بودم ,,,,اخرشم گفتم دیگه به نن پیام نمیدی,,,,,جواب دادچته هارشدی پاچه میگیری,,,,گفتم همینه که هست,,,,دیگه جواب نداد,,,تایک هفته بعد