آره شوهرم رفت ببينش دير كرد من رفتم دنبال شوهرم يهو ديدم اون بنده خدا مغزش رو زمينه همونجا حال سكته داشتم اصلا سرش معلوم نبود دست پاشم كج شده بود فكر كنم شكسته بود اومدن دورش از اين نوار زردا كشيدن عكس گرفتن هزارتا كار كردن
ما طبقه سوميم اونا طبقه ٢٥ ديشب همش از پشت پنجره پايينو نگاه ميكرد سكوت تاريكيه شب جاى جنازش داشتم ديوونه ميشدم شوهرمم سركار بود تنها بودم تا ٥ صبح خواب نرفتم صداى اذان رو ك شنيدم واسش طلب آمرزش كردم دلم آروم شد خواب رفتم