2737
2739
عنوان

"موضوع انشا: تابستان خود را چگونه گذراندید؟"

| مشاهده متن کامل بحث + 45338 بازدید | 1132 پست

- نیازی نیست از فراموش کردن من بترسی.


+ واقعاً؟


- آره، چون هر وقت فراموشم کردی این شانس رو داری که دوباره من رو بشناسی؛ از این کار خوشت میاد چون من واقعاً برای آشنایی آدم باحالی هستم!



" فردریک بکمن / و هر روز صبح راه خانه دورتر و دورتر می‌شود "

پرستارم؛ نبض احساس تو را میگیرم.
ببین نظرات اینجا خیلی خوبه ها ولی تهش ادم نیاز داره یه ادم متخصص بهش بگه چیکار کنه. من خودم هربار مساله اینجوری برام پیش میاد میرم سراغ دکترساینا. بیا اینم لینکش بعد تازه خیالمم راحته که اگر مشکلم حل نشه پولمو کامل برمیگردونن.



چرا ماشینت بوی دریا میده؟

خب ماهی خریده بودم.

ماهی مرده که بوی دریا نداره.

ببین هر چبزی موقع مرگ بوی اونجایی رو میده که دلتنگشه..

منم بمیرم بوی تو رو میدم..

پرستارم؛ نبض احساس تو را میگیرم.

دیروز پس از یک هفته که مگسی در خانه ام میگشت، جنازه اش را روی میز کارم پیدا کردم.

یک هفته بود که با هم زندگی میکردیم. شبها که دیر میخوابیدم، تا آخرین دقیقه ها دور سرم میچرخید. صبح ها اگر دیر از خواب بیدار میشدم، خبری از او هم نبود. شاید او هم مانند من، سر بر کتابی گذاشته و خوابیده بود.


در گشت و گذار اینترنتی، متوجه شدم که عمر بسیاری از مگس های خانگی در دمای معمولی حدود ۷ تا ۲۱ روز است.

با خودم شمردم. حدود ۷ روز بود که این مگس را میدیدم. این مگس قسمت اصلی یا شاید تمام عمرش را در خانه ی من زندگی کرده بود. احساسم نسبت به او تغییر کرد. به جسدش که بیجان روی میز افتاده بود، خیره شده بودم.


غصه خوردم. این مگس چه دنیای بزرگی را از دست داده است. لابد فکر میکرده «دنیا» یک خانه ی ۵۰ متری است که روزها نور از «ماوراء» به درون آن می تابد و شبها، تاریکی تمام آن را فرا میگیرد. شاید هم مرا بلایی آسمانی میدیده که به مکافات خطاهایش، بر او نازل گشته ام!

شاید نسبت آن مگس به خانه ی من، چندان با نسبت من به عالم، متفاوت نباشد.

من مگس های دیگر خانه ام را با این دقت نگاه نکرده ام. شاید در میان آنها هم رقابت برای اینکه بر کدام طبقه کتابخانه بنشینند وجود داشته.

شاید در میان آنها هم مگس دانشمندی بوده است که به دیگران «تکامل» می آموخته و میگفته که ما قبل از اینکه «بال» در بیاوریم، شبیه این انسانهای بدبخت بوده ایم. شاید به تناسخ هم اعتقاد داشته باشند و فکر کنند در زندگی قبلی انسانهایی بوده اند که در اثر کار نیک، به مقام «مگسی» نائل آمده اند.


شاید برخی از آنها فیلسوف بوده باشند. شاید در باره فلسفه ی زندگی مگسی، حرف ها گفته و شنیده باشند. شاید برخی از آنها تمام عمر را با حسرت مهاجرت به خانه ی همسایه سر کرده باشند.


مگسی را یادم میآید که تمام یک هفته ی عمرش را پشت شیشه نشسته بود به امید اینکه روزی درها باز شود و به خانه  همسایه مهاجرت کند… مگس دیگری را یادم آمد که تمام هفت روز عمرش را بی حرکت بر سقف دستشویی نشسته بود. تو گویی که فکر میکرد با برخاستن از سقف، سقوط خواهد کرد. یا شاید از ترس اینکه بیرون این اتاق بسته محبوس، جهنمی برپاست…

بالای سر مگس مرده نشستم و با او حرف زدم:

کاش میدانستی که دنیا بسیار بزرگ تر از این خانه ی کوچک است.

کاش جرأت امتحان کردن دنیاهای جدید را داشتی.

کاش تمام عمر هفت روزه ی خود را بر نخستین دانه ی شیرینی که روی میز من دیدی، صرف نمیکردی.

کاش لحظه ای از بال زدن خسته نمیشدی، وقتی که قرار بود برای همیشه اینجا روی این میز، متوقف شوی.


آن مگس را روی میزم نگاه خواهم داشت تا با هر بار دیدنش به خاطر بیاورم که:

عمر من در مقایسه با عمر جهان از عمر این مگس نیز کوتاه تر است. شاید در خاطرم بماند که دنیا، بزرگتر و پیچیده تر از چیزی است که می بینم و می فهمم. شاید در خاطرم بماند که بر روی نخستین شیرینی زندگی، ماندگار نشوم.


نمیخواهم مگس گونه زندگی کنم. بر می خیزم. دنیا را میگردم و به خاطر خواهم سپرد که عمر کوتاه است و دنیا، بزرگ.

بزرگتر و متنوع تر از چیزی که چشمانم، به من نشان میدهد...

پرستارم؛ نبض احساس تو را میگیرم.
2742

‏از سر صبح بیدار شدم رفتم ورزش کردم اومدم دوش گرفتم برگشتم دیدم سگ افسردگی داره چایی شیرین هم میزنه صبحونه میخوره بعدش بهم گفت باریکلا چه سحرخیز و کامروا شدی برو  بشین الان میام.

پرستارم؛ نبض احساس تو را میگیرم.

‏رفتیم خونه فامیلمون، عروسش ک اصلا از جاش بلند نمیشه گفتم خانم سن بالاست گناه داره دختر نداره کمکش کنم، ظرف 30-40 نفر تنهایی شستم

اخرش ک تموم شده دستامو خشک میکردم گفت خونه خودتونم قابلمه هارو نگه میداری مامانت بشوره؟😐😐😐

به بعضیا خوبی نیومده واقعا...

پرستارم؛ نبض احساس تو را میگیرم.

‏معلم کلاس پنجممون همیشه از من بدش میومد و عاشق ساحده مهلا بود. یه روز تمام توانمو گذاشتم یه انشای خوب نوشتم به امید اینکه منم به چشمش بیام و تشویقم کنه. وقتی سر کلاس خوندمش، ساحده مهلاگفت انشای قشنگی بود. خانوم گفت ساجده مهلا رو تشویق کنید که پیشرفت همکلاسیشو می‌بینه و انکار نمیکنه😬

پرستارم؛ نبض احساس تو را میگیرم.

حالا که گذشت ولی واقعا چرا روز معلم اینا رو می‌بردیم؟ از خودمون نمیپرسیدیم که این چه کمکی میکنه به معلمت؟ چه نقشی داره تو زندگیش؟
من از همینجا از همه معلم‌هام عذر میخوام بجز خانم زرگری معلم رباضیم.

پرستارم؛ نبض احساس تو را میگیرم.
2740
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2741

جدیدترین تاپیک های 2 روز گذشته

دانشگاه

fatemehplus | 40 ثانیه پیش
2687
پربازدیدترین تاپیک های امروز