ما باید حقیقت را میگفتیم.و حقیقت این بود: «نه، اصلاً حالم خوب نیست.»اما هیچکس نمیدانست چطور با شنیدن این حقیقت کنار بیاید، بنابراین ما راههای دیگری برای بیان آن پیدا کردیم...و از هر جایگزین دیگری استفاده کردیم: موادمخدر، مشروبات الکلی، مواد غذایی، پول، بازوهایمان، بدنهای دیگر. ما به حقیقت خود، به جای صحبت کردن از خود غیرواقعیمان، عمل کردیم و گند همهچیز درآمد!اما ما فقط میخواستیم صادق باشیم
فکر کردی بهت نمیرسم؟ فکر کردی من دختریم که وقتی یکمی ازم دور شی فراموشت کنم؟ نه اصلا ... من از پسش برمیام ... بهم میرسیم ... من پای همه چی وایمیسم ... بهت قول میدم که چند سال دیگه قصه ی رسیدنمون و برای دخترمون تعریف میکنم و اون سرخوش از این اتفاق مارو الگو قرار میده .... بهت قول میدم یه روزی میاد که چشمام با دیدم چشمات باز میشه ...😉یه صلوات واسه رسیدن تموم عاشقا به هم بفرستین ...