من ی پسردایی دارم متاهله یکم وضعش ناجوره ینی نمیتونم بهش اعتماد کنم اونجوریام نیستااا ولی خودم میترسم از اینکه باهاش تنها باشم دیشب خواب دیدم تو ماشینش نشستم منو برد تو ی جاده ای گفتم برا چی اومدیم اینجا گفت خودت میدونی واسه چی کارم زودی تموم میشه اینقد ترسیدم که نگووو بعد یه حالتی بود انگار خودم میفهمیدم خوابه خودم چشامو باز کردم