من بابا ندارم فوت شده هفت سال پیش سکته قلبی کرد و ما رو تنها گزاشت...یه مادر دارم که هم پدره واسمون هم مادر...خودم ازدواج کردم خواهرمم ازدواج کرده خدارو شکر از زندگیمون راضی هستیم ولی الان داشتم تاپیک سوگلی خانم رو میخوندم عکس چراغ نفتی دیدم یهو و بی امان اشک ریختم یاد بچگیام افتادم مامانم رو اون چراغ هم غذا میپخت هم خونه رو زمستونا گرم میکرد یه خونه بی درو پیکر ...خیلی سختی کشیدم خیلی...مامانم تو خونه مردم کار میکرد یادمه خواهرم خیلی کوچیک بود بهونه که میکرد میبردمش جایی که مادرم کار میکرد، دختر اون خونه همسن خودم بود تو یه مدرسه درس میخوندیم وقتی میدیدمش خجالت میکشیدم .همیشه حسرت لباسای دخترای همسن خودمو داشتم .یادمه اومدیم روستا برای زندگی پدرم چوپانی میرفت روستامون دبیرستان و راهنمایی نداشت میرفتم یه روستای دیگه،همه زنگ تفریح خوراکی میخریدن ولی خدا شاهده من یبار هم توی چندسال ک درس خوندم تو اون مدرسه سمت بوفه نرفتم چون فقط کرایه ماشین داشتم و پول برگه امتحان و چیزای جزیی...
نمیدونم شاید من نتونم اونجور ک برام گزشته تعریف کنم یا باورش برای شما سخت باشه ولی من تو مجردی یبار لباس درست و نو نپوشیدم...همیشه حسرت لباسای دختر خالهام رو داشتم...هیچوقت خوراکی یا پول نبردم خوابگاه..همه دوستام انواع میوه و خوراکی و پول میاوردن ولی من فقط کرایه ماشینم پیشم بود،اخه بابام چوپانی میکرد از طرفی معتاد بود دلم نمیومد پول بگیرم یعنی اصلا نداشت
چرا ما لباس و چیزایی میخریم براش ..ولی همیشه اونو با مادرشوهرم مقایسه میکنم...مادرشوهرم دائم لباسای مختلف میخره همجور مواد خوراکی ولی وقتی میرم خونه مامانم تو یخچالش چیزی نیست جیگرم کباب میشه بقران ...اخه انقد تبعیض بین بنده