همون رو از زور لب دادن و هرزگیش خسته بود و کار نمیکرد ، چند روز گذشت و خانم کلا دیگه اصلا کار نمیکر د خودش رو همه کاره میدونست 😕😕😕 حتی قیتما رو و تلفظ شیرینی ها رو بلد نبود واسه من شاخ شده بود
واقعا دیگه جو اونجا برام سخت شده بود، تو این زمان یه پسر بود مغازه بغلیمون میومد بهمون سر میزد یه روز واسه متو دوستم گل کاکتوس خریدع بود و اورد بهمون داد و ب اون زنیکه نداد ... اینم حرصش گرفته بود میگف این چرا هی میاد اینجا
یه روز غروب ک شد مغازه شلوغ شده بود و این خانم معلوم نبود گجا رفته
منم رفتم پیش صاحب کارمون شکایتش رو کردم ک اره فلانی اصلا کار نمیکنه اینجا جرا عدالت رو رعایت نمیکنید صاحب کارمون جلو همه بچه ها رفت دعواش کرد ، و ما شدیم کارد و پنیر😜😜😜