فرزندم،از ملالتهای این روزهای مادری ام برایت میگویم... از این روزها که از صبح باید به دنبال پاهای کوچک و لرزان تو بدوم و دستت را بگیرم تا زمین نخوری. به کارهای روی زمین مانده ام نمیرسم این روزها که اتاقها را یکی یکی دنبال من می آیی، به پاهایم آویزان میشوی و آن قدر نق میزنی تا بغلت کنم، تا آرام شوی. این روزها فنجان چایم را که دیگر یخ کرده، از دسترست دور میکنم تا مبادا دستهای کنجکاوت آن را بشکند. با ناراحتی و ناامیدی سر برگرداندنت را میبینم که سوپت را نمیخوری و کلافه میشوم از اینکه غذایت را بیرون میریزی. هرروز صبح جارو میکشم، گردگیری میکنم، خانه را تمیز میکنم و شب با خانه ای منفجر شده و اعصابی خراب به خواب میروم. روزها میگذرد که یک فرصت برای خلوت و استراحت پیدا نمیکنم و باز هم به کارهای مانده ام نمیرسم...امشب یک دل سیر گریه کردم. امشب با همین فکر ها تو را در آعوش کشیدم و خدا را شکرکردم و به روزها وسالهای پیش رو فکر کردم و غصه مبهمی قلبم را فشرد...تو روزی آنقدر بزرگ خواهی شد که دیگر در آغوش من جا نمیشوی و آنقدر پاهایت قوت خواهد گرفت که قدم قدم از من دور میشوی و من مینشینم و نگاه میکنم و آه... روزگاری باید با خودم خلوت کنم و ساعتها را بشمارم تا تو از راه بیایی و من یک فنجان چای تازه دم برایت بیاورم و به حرفهایت با جان دل گوش بسپرم تا چای از دهن بیفتد.... روزی میرسد که از این اتاق به آن اتاق بروم و خانه ای را که تو در آن نیستی تمیز کنم. و خانه ای که برق میزند و روزها تمیز میماند، بزرگ شدن تو را بیرحمانه به چشمم بیآورد. روزی خواهد رسید که تو بزرگ میشوی، شاید آن روز دیگر جیغ نزنی، بلند نخندی، همه چیز را به هم نریزی... شاید آن روز من دلم لک بزند برای امروز... روزی خواهد رسید که من حسرت امشبهایی را بخورم که چای نخورده و با سردرد و گردن درد و با فکر خانه به هم ریخته و سوپ و بازی و... به خواب میروم...شاید روزی آغوشم درد بگیرد،این روزها دارد از من یک مادر به شدت بغلی میسازد...!❤️❤️
ببخشین میپرسم چرا غذای ناهار رو از الان اماده میکنین؟؟ شاغلین؟؟
بیشتر از هرکسی … خودت را دوست داشته باش!جوری که هر کجا نشسته ای … هر جا که می روی ….در هر کاری که میکنی … “خــــــــودت ” حضور داشته باشد ،یــــک حضــــــــــور بـــی ماننـــد …اما خالــــــی از تکبــــر ، حسادت ، ریــــــا …باور کن تا عاشق خودت نباشی ….عاشق هیچ کس نمیتوانی بشوی ….و هیچ کس هم ..(!)… عاشقت نمیشود !
سلام یه ذره پیاز داغ پر ادویه و نمک بیشتر درست کن ..بعد گوجه رو بدون پوست رنده کن ...توش تفت بده ...یه نصف استکان آب بریز ..بعد اینکه جا افتاد کتلت رو بچین توش ..با حرارت ملایم ....کمی که مواد داخل کتلت وارد شد و نفوذ کرد ...خاموش کن اونوقت نوش جان
یه روزی مثل همین امروز نه موی سپید داشتم نه غصه و دغدغه برای فردا .درست مثل امروز دخترم بی دغدغه مست جوانیم بودم و در اوج ... اما الان من می دونم که چقدر زمان زود می گذره... پس دخترا و پسرای من قدر لحظاتون رو خوب بدونید ((مادری))