یکی از خاله هام واسه خواهر بزرگم واسه دوتا پسراش اومد خواستگاری اما بابام موافق نبود دیگه شده دشمن قسم خوردمون
یه خاله دیگه هم دخترش یه بار جدا شده و ازدواج دومش موفق نبوده باز، دیگه نمیخواد بذاره کسی بهتر از دختر باشه
اون یکی هم از اون دوتا دستور میگیره
مامانم بخدا خیلی ساده و مهربونه هرچقدر بهش میگیم کارها و حرفای خواهرش و باز باور نمیکنه، میوه خواست خدا نبوده وگرنه کارت با یکی از خواستگارات جور میشد