تا دو و نیم سرکار بودم و کارم با مردم سروکار دادمو وقتی میام خونه داغونم .
الان چند روزه همین که میرم بی هوش بخوابم خواهرشوهرم دو تا بچه ی کوچیکشو میاره تو حیاط اونام جیغ و دااااااااد و دعواااااا من با سردرد از خواب میپرم .
امروز کارم خیلی شلوغ بود وقتی اومدم خونه بی هوش خوابیدم . کارگر اومد تلوزیونو درست کنه . شوهرم گفت تو برو بخواب من هستم . اومدم بخوابم مادرشوهرم پاشد اومد خونمون . الان کارگره داره کار میکنه اینم نشسته با کارگرره هررررر کرررررر خنده و با صدای بلند حرف زدن . اصلا نمیگه من خوابم نشسته داره از گذشته میگه با صدای بلند . دارم دیوانه میشم . احمق بی شعووووررررر گااااااو نفهم . کارگره رو میشناسه الان یک ساعته چرت و پرت میگه کارگره رو نگه داشته الکی . به شوهرمم اس میدم جواب نمیده احمق . چیکار کنم😠😠😠😠😠