شوهرم یه هفته تعطیلات تابستانی.... گفتیم تو این یه هفته دو سه روزشو بریم سفر. قرار شد با یکی از دوستامون بریم. اینم بگم که یه بچه دو ماهه دارم. و به دوستامون گفتیم شاید شما سختت ن بشه ک ما با شما بیایم اونا هنوز بچه ندارن و گفتن نه مشکلی نداریم ما هم قراره چند سال دیگه بچه دار شیم باید عادت کنیم... خلاصه قرار گذاشتیم اما دوستمون براش ی مشکلی پیش اومد و نمیتونن بیان. اولش گفتیم تنها بریم بعد خاطر زاده شوهرم بهش زنگ زد ک بیا بریم سفر... اونا هم اگ بیایم باهاشون بریم مجرده.. دوست دخترشو میاره با یکی دوتا از دوست های خودش و دوست دخترشو.... من حس میکنم توی این جمع اصلا بهم خوش نگذره و همش درگیر بچه باشم و یجورایی ضدحال باشم براشون و خودمم نتونم لذت ببرم ولی اگ تنها باشیم من و شوهرم نوبتی بچه رو نگه میداریم و خلاصه میگذره. در ضمن اونا خیلی اهل خوش گذرونی هستن و هوای سرد و گرم و جایی ک بخایم اقامت کنیم براشون زیاد ملاک نیست اینا برا من ک بچه کوچیک دارم مهمه... به شوهرم ی بار گفتم تنها بریم هی میگه تنها حوصله ن سر میره اما من تنها واقعا راحت ترم.... بهش اینو میگم عصبانی میشه.... دوست دارم کلن قید سفرو بزنم... . هی میگه هر جور تو دوست داری تا میگم تنها بریم میگه حوصلمون سر میره ولی هر جور تو میخای... یجوری میگه ک آدم دیگه نمیتونه اصرار کنه به تنها رفتن.... تازه اگ با اونا بریم من آخر شب بمدت دو ساعت باید درگیر بچه خوابوندن و... باشم اما اونا تاره آخر شب میخوان اگ بازی و تفریخگحشونو شروع کنن و من تو اون مدت باید مشغول بچه نگهداشتن باشم... این ک خوش گذشتن نمیشه... برم سفر و از بقیه جدا باشم.... به شوهرم اینارو میگم عصبانی میشه...
با بچه دوماهه فقط خانوادگی خوبه سفر مثل خواهریا برادر یا مامان باباتون که بچه رو کمک کنن .دوست پسر دختر نمیان برای شما بچه نگهدارن شماهم فقط باید حرص بخورین وتنها باشین