این رو که می گم مدام برام سوال میشه می خوام کمک کنید ساید پاسخی گرفتم بابای من حاصل ازدواج ناموفقم که خیلی سختی کشیدم به خاطر ازدواج والدینم رفتم دانشگاه انتخاب رشتم بد بود انصراف دادم که خب این انتخاب خودم بود شایدم چون مغرور بودم بااینکه کلی درس خوندم در بدترین شرایط رفتم سرکار دوسال داشتم زندگی می کردم بیمار شد طوری که با خاک یکسانم کرد این بیماری ترس زندگیم بود اگه سرطان می گرفتم انقدر برام مهم نبود بیماری که ازدواج بچه دارشدن و زندگی را تحت تاثیر میذاره و فقط خانواده ام دنبال کار رفتم پنجاه مورد رو دیدم ولی نشد می دونن چرا بعد این همه سختی این شد و حالا من با یه دنیا سوال بی جواب چرا من دلم می خواد دوباره بلند شم نمی دونم می تونم یا نه دیگه توانی ندارم خیلی جنگیدم برای خواسته هام ولی بیماریم نابودم کرد مقاومت فایده نداشت منتظر نظراتونم
من همونی هستم که با بزرگترین ترس زندگیم رو به رو شدم بیماری که هیچ کس درک نمیکنه بدتر از سرطان باخاک یکسانم کرد وتاابد باهام هست!
واقعا من متوجه نشدم چی نوشتی؟؟ بابات حاصل ازدواجت بود؟؟؟؟؟
یه معلم دینی تو دبیرستان داشتیم ، میگفت اگه یه مرد تو خیابون صداتون کرد ، نگین بله ! بگین هان . شاید همون لحظه داشته صیغه میخونده! اون اولین درس زندگیم بود ..😂🤭
من حلیم رو با دارچین میخورم شما دوست داری با نمک بخور یا با شکر بخور. 😂تصورم از بعضی از نی نی سایتی ها پشمک حاج عبدا... هست تو همه تاپیکا پشماشون میریزه ولی بازم پشم دارن برای تاپیک بعدی 🤣🤣🤣🤣. آهای تویی که پاچه میگیری چخه چخه.