من خلاصه میگم یه مادر شوهر دارم که خیلی خیلی اذیتم می کنه
اوایل ازدواج یکی دوبار بهم تهمت زد و من و همسرمو انداخت به جون هم و عروسیمو بهم زد و باعث شد بچمو سقط کنم و بعدم انقدر از نظر روحی آزارم داد که الان به خاطر استرس زیاد مریض شدم و دارم دارو مصرف می کنم و مشکل دارم واسه بارداری و سقط مکرر دارم
مادر شوهرم هر وقت از دست کسی ناراحت می شد به من زنگ می زد الو رو نگفته بد و بیراه و ناسزا می گفت و بعدم قطع می کرد و خلاصه دیوار من کوتاه بود منم جرات نداشتم چیزی بگم پیش شوهرم گریه زاری می گرد و دروغ می گفت و مینداختش به جون من
منم ناچار بودم بهش زنگ بزنم هر روز چون شوهرم ازممی خواست تا اینکه یه بار اتفاقی روز خونه بود و مامانش زنگ زد با من باز الکی دعوا کرد و قطع کرد صدای گوشیم بلند بود شوهرم شنید و فهمید راست میگم و باهاش دعوا کرده بود انگار اما به روی من نیاورد
چند وقت بود من باهاش تماس می گرفتم جوابمو نمی داد منم به شوهرم چیزی نگفتم تا اینکه ازم پرسید از مامان خبر داری گفتم تماس گرفتم جواب نمیدن گفت حتما نبوده بهش میسا رو نشون دادن باورش شد و دیگه ازم نخواست دو ماهی به مامانش زنگ بزنم و تو این مدت خیلی خیلی خیلی رابطه مون بهتر شد
چند روز پیش رفته بودیم بعد از یک سال خونه پدریم واسه سه روز اینم بگم گه کل عید به خاطر مامان جونش مسافرت نرفتیم چون تنها بود و حسودیش می شد و حس سفر رفتنم نداشت خودش که باهامون بیاد
روز آخر که بر می گشتیم به شوهرم زنگ زد من پیشش بودم شوهرم گفت مامانه گفتم بده حالشونو بپرسم سلام کردم جوابمو نداد بعدم با کلی عصبانیت با شوهرم دعوا کرد که چرا بی خبر رفتین و ...
)صدای دادش می اومد😐)
دیشب شوهرم گفت زنگ بزن به مامانم حالشو بپرس من حرف تو حرف آوردم و خودمو زدم به نشنیدن و بعدم رفتم تو اتاق و خلاصه بی جواب موند
به نظرتون بهش بگم من تماس نمی گیرم؟ بگم بهم بی احترامی شده این مدت؟ به نظرتون سیاست پدارانه ترین کار چیه؟ اینم بگم مادر شوهرم خیلی آب زیر کاهه خودشو به مظلومیت می زنه همیشه جلو همه همه میگن چقدر زن خوبیه فقط عروساش می دونن چه مار خوش خط و خالیه
خودمم قبل عقد فکر می کردم خیلی مهربونه چون خیلی زبون باز و دو روه و راحت دروغ میگه و قسم می خوره