اصلا نمیتونم گذشته ها رو فراموش کنم هر روز که میگذره مثل فیلم از جلو چشمام میگذره
بگو...هستم
کاربران نی نی سایت آماده باشید
خب بگو لایک کن
اگه ی دفعه کامل میگی بخونیم اگ مبخای قطره بچکانی بریم
قضاوت نکنید فقط 😿
میخونمت فردا.میزارمت علاقه مندی هام.
لايك لطفا
قبلشم بگم ميدونم ميتونم بذارم علاقمنديا😐
لایک
بگو هستیم
اول از همه بگم پدر مادرم الان هر دو فوت شدن پس توهین نکنید فقط نظرتون بگین پدرم تاجر بود وضع مالیمون خیلی خوب بود شاهانه زندگی میگردیم اما تا یادمه تو خونمون جنگ و دعوا بود مامان و بابام همیشه بابام جلو چشممون مامانم رو کتک میزد سه تا خواهریم !مامانمم از ابن زنا بود که اهله لباسای جورواجور آرایشای غلیظ و کلا خیلیییی ب خودش میرسید بابام هم شهرستانی از این خانواده های متعصب که اینجور زنی نمیپسندن !خلاصه بگم بابام بچه پسر خیلی دوس داشت مامانم همه بچه هاش دختر شد دیگه بابام طاقت نیاورد سرش زن گرفت
بابام کارش خارج از کشور بود برا خرید جنس و این جور چیزا کره و دبی اینا میرفت مثلا می‌شد بابام یک ماه مسافرت بود بعدم که میومد همش دعوا !من دختر وسطی هستیم !خواهرکوچیکم که دنیا اومد بابام به دلخواه خودش و فتنه گری های عمه هام چون همشون به زندگی ما خیلی حسادت میکردن وضعمون لارج بود بهترین لباسا بهترین مسافرتا خلاصه تو فامیل سر بودیم بابام رو پر میکردن که این زن به درده تو نمیخوره بزا خودمون واست زن میگیریم از شهره خودمون حداقل مثل خودمون باشه فرهنگش اینا بابامم ازدواج کرد ،من اونموقع خیلی کوچولو بود ۴ یا ۵ سالم بوده وقتی بابام زن گرفت
ارسال نظر شما
تاپیک های به روز شده
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های امروز
