بزرگترین اشتباه زندگیم همون چشم و گوش بسته بودن من بود
کاش اینقدر ساده و چشم و گوش بسته نبودم
ترم یک دانشگاه گذشت
دورم شلوغ بود
عادت کرده بودم همیشه یه خاطرخواه سمج داشته باشم
یه جورایی غره به خود شده بودم
فک میکردم خواستنی و مطلبوم
همیشه کانون توجه ام
همیشه جذب میکنم بقیه رو
اما خودم از کسی خوشم نمیومد
فقط دنبال درس و هنر بودم
میخواستم پیشرفت کنم
تا اینکه یه پسر سمج امون منو بریده بود..ول نمیکرد..خواستگارم بود...
هرکاریش میکردم ول نمیکرد
تا اینکه دوست هم اتاقیم پیشنهادی بهم داد
گفت با این پیشنهاد میتونی اون پسر و دک کنی