2737
2739
عنوان

تو چه شرایط غیر معقولی ازتون خواستگاری کردن؟

| مشاهده متن کامل بحث + 944 بازدید | 61 پست


بچه ها باورتون نمیشه!  برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.

من یه بار رفتم نماز جمعه یه خانومه دهنش شدید بوی سیر میداد کنارم نشسته بود تند تند عکسای پسرشو بهم نشون میداد و از پسرش تعریف میکرد میگفت براش دنبال یه دختر خوب مثل خودت میگردم😂😂

من بدبختم داشتم خفه میشدم از بوش به زور فرار کردم از دستش😆😆😆😆

 هرچه عاشق زارتر معشوق از او بیزار تر    
2728

یه بارم با دختر خواهرشوهرم رفته بودیم یه مجلسی یه خانومه همش داشت میگفت  که دنبال دخترم واسه داداشم پیدا نمیشه و از این حرفا 

یهو خواهرش یواشکی منو بهش نشون داد یه چی درگوشش گفت ، خانوما برگشت به دخترخواهرشوهرم گفت این خانوم چه نسبتی باهات داره اونم گفت زنداییمه، خانومه برگشته گفت ازدواج کردن یا مجردن؟ آقا یعنی ما ترکیدیم از خنده😆😆😆

2740

راننده تاکسی😲😲😲اولش میگفت شما مشخص خانم خوبی هستین فقط اگه حجابتون رو هم درست کنین خیلی خوب میشه ما تو کار معرفی افراد به همم هستیم برای ازدواج. گفتم آقا من ۲ ساله که متأهلم. بعد گفت ا چه خوب حالا حجابتون رو بهتر کنین برای حفظ زندگیتون😦😦😂😂😂

بعد که برای همسرم تعریف کردم، گفت یکی میزدی تو ت خ م ا ش که دو شغله نباشه دیگه تو این وضع بیکاری

يه نفر گمنام يهو زنگ زد خونمون خواستگاري كرد خ مرموز بود نميگفت كي معرفيش كرده.مامانه خجسته ي منم نشسته آماره منو كامل بهش ميده از قدوهيكل و تحصيلات و .....

من عصباني بودمااااا ميگم مادره من توكه طرفو نميشناسي نبايد اطلاعات كامل پشت تلفن بدي

لاحول ولاقوه الا بالله العلی العظیم

یکی دیگم اینکه من سال اول خوابگاه بیرون دانشگاه دداشتم. یه بار اینقدر منتظر موندم برا تاکسی اصلا تاکسی در کار نبود. عصر جمعه بود میخواستم برم اتاق همکلاسیم. یه پراید نگه داشت با هزار شک و تردید سوار شدم. مال همدان بود پسره گفت من نطامیم خانومم باید چادری باشه. شمارشم رو کارت ویزیت چاپ کرده بود بهم داد. تازه ۵۰۰ تومنم کرایه گرفت. نفهمیدم فازش چی بود رسیدم خوابگاه کارتشو ریز ریز کردم

من تازه زایمان کرده بودم. شوهرم شرکت نفتیه، خونه نبود اون موقع... بچه ام زردی گرفته بود تو بیمارستان بستری بود... حدودا ۱۴ روز بود که از زایمانم می گذشت... رنگ و روم زررررد و خسته و له... دکتر بخش نوزادان بهم گفت برو داروخونه فلان دارو را سریع برا بچه بگیر... منم تو صف منتظر بودم.. یه کم که گذشت حس کردم یه پسر جوونی داره نگاه میکنه، بعد هم رفت بیرون از داروخونه... چند دقیقه بعد یه خانمی اومد پیشم گفت دخترم، پسر من شما رو دیده خوشش اومده. میشه شماره منزلتون را بدید؟

خندیدم گفتم خانم خیلیییی مراقب پسرتون باشید

گفت چرا؟

گفتم اخه من نه تنها شوهر دارم، که تازه هم زایمان کردم. پسرتون یه زن زایمان کرده را با این رنگ و روی زرد و قیافه له و داغون پسندیده😂😂😂😂 فردا پس فردا معلوم نیست کی عروس شما بشه 😂😂😂😂 خانمه انقدررررر خندید که ضعف کرد... کلی هم عذرخواهی کرد

ولی خب تو اون روزای سخت و تنهایی، این خواستگاری جوون تازه ای به من بخشید 😂😂😂😂 فهمیدم هنوزم یه جاذبه ای ازم مونده 😂😂😂😊😂

2706
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2741
2687
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های امروز