5 سالم بود خونه دوست بابام رفته بودیم بعد خانمش از این رژ کوچولو ها داشت (الان فک کنم دونه هزاره) آقا منم خیلی ازش خوشم آمده بود یواشکی رفتم تو اتاقش ار رو میز ارایشش برداشتم اونم با چه استرسی بعد چند روز از ترس اینکه مامانم نفهمه نمیدونم کجا انداختمش 😐 حالا یکبارم ازش نزدما یکی نیس بگه بچه مرض داشتی شمام از این خاطرات دزدی و کودکی داشتید؟؟؟؟ بگید بودنم تنها نیستم😅😅😅
خودم از این خاطرات ندارم ولی دختر بزرگم که هشت سال سن داره. یک سال پیش دیدم وقت خواب گریه میکنه گفتم مامان چی شده گفت مامان من عذاب وجدان دارم. پرسیدم چرا خانمم گفت مامان من چندتا پاکن و چوب کوچیک رو زمین مدرسه بود دیدم برداشتم و خیلی ناراحتم مامان ترو خدا بریم بندازیم همون جا که دیدیم بهش گفتم مامان الان که اشتباه خودت فهمیدی کافیه فردا رفتیم و سر جاش گذاشتیم. اخه من از بچگی یادش دادم هرچی ببینه بر نداره هرچی الان به این روش بار اومده و اون بار که این کار گرده بود بچم از گریه هلاک شد.
یبارم از دوستم عصبانی بودم بااش دعوام شد منم رفتم خونشون کتابشو دزدیم بردم خط خطی کردم بعد دوماه اومد خونمون زیر تخت پیداش کردد برد به معلمم نشون داد پیش دوستام کلی خجالت کشیدم خیلی خیلی بد بود اونیکی 😂😂😂😂😂😂😂😂 کلاس 7 راهنمایی بودم دقیق یادمه
psychometrist.ir (تست های شخصیت و روانشناسی و پرسشنامه )
جمله ی چرا انقدر زود ازدواج کردی؟ به اندازه ی جمله ی چرا ازدواج نمیکنی؟ زشته! جمله ی سومین بچه رو میخواستی چیکار؟ به اندازه ی سوال چرا بچه دار نمیشی ناراحت کننده اس! به اسم روشنفکری در زندگی دیگران دخالت نکنید🙏
یه خاطره دیگه هم دارم باعث شرم ساریه کلاس اول بودم موقع امتحانا بود پیاده میرفتم میومدم یکبار دیدم در صندوق صدقه بازه تهشم نمیدونم چقدر پول خورد بود هیچی دیگه رفتم برا خودم و دوستام یخمک خریدم خوردیم خاک تو سرم