دختر دایی منم تازه ازدواج کرده جاریشم همبنطور هر دو تازه عروسن توی یه خونه دو طبقه پیش هم زندگی میکنن
میگ یه روز ساعت ۲شب جاریش با شوهرش جرو بحثشون میشه بعد دختره میشنه تو حال شوهرش میره اتاق خواب
بعد با عصبانیت سرش تو گوشی بوده داشته با خواهرش حرف میزده یهوتوی خونه سنگینی حس میکنه سرشو میاره بالا دور تا دورشو نگاه میکنه یه دور دوباره چشماشو برمیگردونه میبینه یه مرد پشمالو چاق رو مبلشون نشسته داره باهاش دست تکون میده ....انقدر جیغ کشیده بدو بدو رفته اتاق بعد تو حالو نگاه کرده هنوزم تو حال بود نگاشون میکرده بعد دوباره پلک میزنه غیب میشه ....خیلی دختره نترسه خیلی ....
دختر دایمم ک تو خونه میگ همش حسشون میکنم اما ب چشمم نیومده ..میگه وقتی میان چشمامو میبندم بلند بلند میگم ترو خدا ب چشم من نیاین من کاری باهاتون ندارم من عبن ندا نیستم سکته میکنم 😂💁