2777
2789
عنوان

کمکم کنین

451 بازدید | 47 پست

شاید براتون عجیب باشه ولی بخدا عالم قسم هر چی میگم راسته فقط ازتون راهنمایی میخام من ی دختر خوشگل و خوش اندامم همیشه هم ب همین دلیل بیشتر باهام بدرفتاری میکنن حتی مادرم هم ی جورایی ازم بدش میاد سرزنشم میکنه وقتی کسی تو جشن یا مهمونی کسی بهم میگ خوشگلی بدش میاد یا مدام منو جلو بقیه کوچک میکنه از لباسام ایراد میگیره جوریه ک اصلا باهاش بیرون نمیرم خالم هم دقیقا مثل مادرمه یادمه ی روز رفتم خونه خالم قرار بود برا دختر خالم خواستگار بیاد مامانم زنگ زد بهش گفت قبل از اینک خواستگار بیاد منو بفرسته خونه رفتارش از ی نامادری هم بدتره بهم میگ غذا درست کن درست میکنم با اینک خوبه کلی ازش ایراد میگیره بخوابم میگفت خوابیدی نخوابم میگ چرا نمیخوابی بیرون برم میگ هر روز بیرونی  هیچوقت برام ی مادر خووب نبود هیچوقت بهم محبت نکرد ولی من همیشه درمقابلش سکوت کردم خواستگار زیاد داشتم همه پولدار ک فقط منو ب خاطر زیبایم میخواستن ولی من دوسنداشتم با همچین ادمایی ازدواج کنم هر وقت بهم میگفتن خواستگار داری یا فلانی میخاد بیاد خواستگاری دنیا رو سرم خراب میشد اولین خواستگارم ک 17سالم بود یکی از دوستای بابام اومده بود خونمون منو دید اتفاقی رفت و با بابام صحبت کرد برای پسر خالش ک کارمند بانک بود میدونید ک کارمند بانک سنش چقده دیگ اینا همه ب کنار من اصلا تو اون سن نمیدونستم ازدواج چیه بابام مخالف ازدواج بود ولی مامانم دوست داشت زودتر منو شوهر بده اومدن خواستگاری من قبول نکردم تنها کسی ک پشتم بود داییم بود با کمک اون بالاخره راحت شدم ردش کردم ولی این داستان هنوز ادامه داره حدودا 20سالم شد مهمان اومده بود برامون منم طبق معمول پذیرایی و… .اخر هفته دوباره همینا ک اومدن خونمون با پسرش اومدن تازه فهمیدم جریان چیه تا اومدم ب بفهمم چیشده دیدم گفتن بیا برو با پسره حرف بزن راضی نشدم ب مادرم گفتم این چ کاریه چرا نگفتی و… .بعد بخاطر اینک ابرو خانوادم نره قبول کردم ولی اصلا از زندگی و ازدواج چیزی نمیدونستم خلاصه چند ماه از نامزدیمون گذشت بهمش زدم و بعد با شوهرم اشنا شدم اینم بگم من اصلا از اون دخترایی نیستم ک اهل دوستی باشم ی روز ک با دوستام رفتم بیرون شوهرم منو میبینه ازم خوشش میاد ولی من از هر چی مرد و پسر بدم میمومد…… .

  ツدختـــــری از جنـس غمツ:  

یه چیزی بهت بگم؟ همین الان برای خودت و عزیزات انجام بده.

من توی همین نی نی سایت با دکتر گلشنی آشنا شدم یه کار خیلی خفن و کاملاً رایگانی دارن که حتماً بهت توصیه می کنم خودت و نزدیکانت برید آنلاین نوبت بگیرید و بدون هزینه انجامش بدید.

تنها جایی که با یه ویزیت آنلاین اختصاصی با متخصص تمام مشکلات بدنت از کمردرد تا قوزپشتی و کف پای صاف و... دقیق بررسی می شه و بهت راهکار می دن کل این مراحل هم بدون هزینه و رایگان.

لینک دریافت نوبت ویزیت آنلاین رایگان

شوهرم اومد خواستگاری ولی خانوادم ردش کردن چون هیچی نداشت همیشه خواستگارای پولدار میومد برام خلاصه بعد از رد کردن خواستگاری شوهرم 2سال گذشت شوهرم هنوز منو میخاست حتی منم خبر نداشتم وقتی فهمیدم ب خاطر من این مدت صبر کرد و با ی جواب رد نرفت ی دختر دیگ بگیره ازش ی جورایی خوشم اومد ولی نمیگفتم فقط دوستام خبر داشتن 

  ツدختـــــری از جنـس غمツ:  

بازم زنگ زدن گفتن میخایم بیایم خواستگاری خانوادم راضی نمیشدن چون ب غیر از اینا قول خواستگاری داده بودن ب ی خانواده دیگ ای ک منو تو جشن پسرش دیده بود و از نظر مالی همه چی داشت خانوادم گفتن خب میگیم میان ولی خواستگاری شوهرم رد میکنن وقتی اومدن خواستگاری پدر ومادرم میخواستن ج رد بدن ک یهوو داییم میاد میگ ک بذارین دخترتون تصمیم بگیره من موندم چکار کنم بهم گفتن برو با پسره حرف بزن و شرایط بگو اگ با هم کنار اومدین 

  ツدختـــــری از جنـس غمツ:  

رفتیم حرف زدیم جواب مثبت دادم با اینک هیچکس راضی نبود فقط خودم برای خودم انتخاب کردم از همون روز بهم گفتن ببین دختر خودت انتخاب کردی فردا پس فردا نیای بگی فلان و اینجوره شوهرم خوبه از هر نظر فقط مشکلم اینه ک اخلاقش و رفتارش خیلی بده ن جایی میتونم برم ن کاری بدون هماهنگی همیشه هم منو مقصر میکنه با اینک خودش مقصره ی جورایی زندونی شدم تو خونه و حق انتخاب ندارم برا خودم حتی برم خرید این واقعا عذابم میده حتی بخام با دوستام حرف بزنم باید بدونه تماسام نگاه میکنه نمیدونم چکار کنم اگ ب خانوادم بگم میگن خودت خواستی و ب ما ربطی نداره شما بگید چکار کنم ???

  ツدختـــــری از جنـس غمツ:  
رفتیم حرف زدیم جواب مثبت دادم با اینک هیچکس راضی نبود فقط خودم برای خودم انتخاب کردم از همون روز بهم ...

وای باورم نمیشه یاد بدبختیای خودم افتادم

منو شوهرم 5 سال عاشق هم بودیم ولی خانوادم مخالفت کردن و منو دادن به یه پسر پولدار خوشگل

خدارو شکر عقد نکردیم ولی تو دوران نامزدی انقد عذابم داد

میگف حتی میری دیشوییم باید قبلش ب من بگی و اجازه بگیری

دیگه یه جایی تحملم تموم شد و گفتم اگ وسایلشو پس نفرستین من بلایی سر خودم میارم

خدارو شکر تموم شد و الان آرامش دارم ولی هنوزم شبا کابوس اون موقع رو میبینم

ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
داغ ترین های تاپیک های امروز