یهویی تلفنم زنگ خورد مامانم بود(چون مامانم مرتب تماس میگیره انتظار خبر خاصی نداشتم همینطور روزمره گفتم الو) یهو مامان ی خبر خیییلی خیییلی خیییلی خوبی داد بچه ها همون لحظه باصدای بلند صلوات فرستادم بعد خندیدم بعدش هم می پریدم (بچه هام فقط نگام میکردن) لازم به ذکره که خدارو شکر شوهرم خونه نبود این حرکات موزون و ببینه تا الانم تو دلم ذووووقه خودبخود لبخند میزنم(از خدا میخام حال همه رو اینجور کنه و به هرچی دوست دارید برسید) پی نوشت ۱لطفا نپرسید خبره چی بود نمیتونم بگم فقط میگم که بزرگگگگگترین دغدغه م بود؛؛می نوشت ۲(هدف از تاپیک حس خوب و شریک شدنه)