درد و دل

راستش نمی دونم از کجا شروع کنم. کسیم ندارم که بشینم باهاش حرف بزنم چند وقت پیش تاپیک زدم که به زور و کتک داداشم سر سفره عقد نشستم. با پسر داییم ی چند ماهی میشه که ازدواج کردم ی چند بار خیلی حمایتم کرد ولی من اصلا دوسش نداشتم اما چند روز  پیش داداشم خواست دست روم بلند کنه که شوهرم دستشو گرفت و گفت دست رو ناموسم بلند کنی قید همه چی رو می زنم و دستت رو  می شکنم از اون موقع  به دلم نشسته اما مشکل اینه که من خیلی بهش بی احترامی کردم و حتی بهش گفتم ازش متنفرم امروز از عصبانیت بهش گفتم بهش خیانت می کنم بخدا قصدم این نبود که واقعا خیانت کنما فقط خواستم اذیتش کنم چون احساس بدی داشتم که ب زور زنش شدم. حالا نمی دونم چه خاکی تو سرم بریزم چون گفت بهم  به خاطر این حرف هیچ وقت دیگه بهم اعتماد نمیکنه و هیچ‌وقت منو نمی بخشه الان من چطوری معذرت خواهی کنم از همسرم؟ آدم مهربونیه ولی خیلی جدی و اخموه آدم نمی دونه از کجا باهاش سر صحبتو باز کنه یا چطوری یه حرف بکشدش یعنی من بلد نیستم چیکار کنم حالا؟لطفا کمکم کنید طلاق نمیتونم بگیرم چون تو خونواده ی پدری و مادریم به مرد یا زن مطلقه عین جزامی نگاه می کنن و کسی هم نیست که حمایتم کنه تنها کسی که حمایتم میکنه خود همسرمه که بعد از این مزخرفی که گفتم اونم از دست دادم