من دیشب یکی نفر گفته توی سایت که اسمتونو بدید تا براتون موقع نماز اگه اشتباه نکنم دعا کنم منم بهشون اسمم رو گفتم و گفتم که از خدا برام بخواین که در رسیدن به اهدافم بهم کمک کنه و قدرت مقابله با مشکلات رو بهم بده ، من ی چند ماهیه خیلی به اهداف بزرگم فکر میکنم و دغدغشون رو دارم حالا دیشب خواب پدربزرگ فوت شدمو دیدم که عزیزترین آدم زندگیم بود و خیلی دلتنگشم اونم خیلی منو دوست داشت و ازش همیشه میخوام که اونم برام دعا کنه که به موفقیت برسم، سال ۹۸ کرونا آزمون گرفتش ، توی چندسال ۳.۴ بار دیگه هم خوابش رو دیدم ، ما خانمه پدربزرگم طبقه بالا ماست ، دیشب خواب دیدم که چندتا مهمون برامون اومده ، بابا و مامانم هم خانه نیستن و منم بعد از چند سال که تکواندو نمیرم و چاق شدم ، دوباره میخوام برم تکواندو ، بعد پدربزرگم چندتا بچه رو میخواد برسونه ی جایی ولی احساس کردم بهانه س منو میخواد برسانند باشگاه بعد از پله ها آمد پایین ، خانه ما هم که طبقه لوله بهم گفت بیا برسانمت ، بعد منم به خاطر اینکه کسی خانه نبود گفتم نه بابام برمیگرده میرسانه منو بعد ی زنبور بزرگ آمد روی چارچوب در خانه ما وایساده ، پدربزرگم گفت بزار این زنبور بره داخل خانتان بعد با من بیا ، انگار که اون زنبور رو نگهبان میدانست ، بعد منم صبر کردم زنبور بیاد بیرون درو بستم و زنبور رفت بیرون و دیگه توی خانه نماند و منم درو بستم یک لحظه فکر کردم کلید ندارم ، گفتم شاید چیزی یادم بره دیدم یه کلید تو جیبم هست ، بعد با خیال راحت سوار ماشین پدربزرگم شدم که سمند بود شدم البته تو واقعیت اصلا سمند نداشت ، بعد با اون چندتا بچه رفتیم ، همون نزدیکی خانه خودمان دیدم اون قسمت چقدر مغازه های جدید باز شده بود مثلاً توی قسمت کوچیک ۴.۵ تا شیرینی فروشی جدید باز شده بود و چسبیده به هم جلوترش هم ۷.۸ تا مغازه طلافروشی بازشده بود بعد جلوترش پدربزرگم منو پیاده کرد خودشم باهام اومد ، اونجا باشگاه تکواندو نبود ، دیدم وارد یک مغازه برنز فروشی شدیم که عمم و پسر عمه هام هم امتحان ، بعدش یادم نمیاد چه شد ، قسمت اخر خوابم هم این بود که داشتم با مامانم صحبت میکردم ، رفته بودم دیدم پدربزرگم عکس خودش رو روی پروفایلش گذاشته ، درحالی که قبل مرگش اون از اون گوشی ساده ها داشت ، بعد دیدم یه تعداد عکس دیگه هم روی پروفایلش هست نگاه کردم دیدم عکس. یکی از همکلاسی های دوره دبیرستانمه که با خواهرش انداخته از مادرم پرسیدم ، گفتم این عکس دوست من چی میگه ، گفت بعد از مرگ پدربزرگت سیمکارتش افتاده دست خاله تو ، عجیب بود برام چون این پدربزرگم ، پدربزرگ پدری بود به خالم چه ربطی داشت ، بعد گفت اونم فروخته به این دوست تو ، بعد انگار تو. خواب هم میدانستیم پدربزرگم کرده ولی الان دوباره زنده شده ، چون من به مادرم گفتم که الان پدربزرگم عکس خودش گذاشته مثل همون خالم متوجه نمیشه ، بعد مادرم گفت نباید به کسی بگیم بعد خودش گفت اون موقع مرده بود الان زنده شده نمیشه که بگیم زندی و گفت که یواشکی به خالم میگه منم عصبانی شدم و مخالفت کردم و گفتم که اگه اون بفهمه که به گوش همه میرسونه پس به هیچکس نگو
ببخشید طولانی شد ، ممنون میشم اگه کسی تعبیری ازش میدونه برام بگه