نمیدونم.اما تو زندگی م هرگز تکیه گاه نداشتم،داداشم فقط چند سال از خودم بزرگتره و پدرم هم ۵۰وخورده یی سال از خودم بزرگتر بودن .براهمینه که همیشه این خلاء رو احساس میکنم، دلم میخاد یه نفر باشه که حامی م باشه نه هرکسی..شاید براهمینه که برای زندگی مشترک حتی یکبار هم به این فکر نکردم که همسن و سال خودم به درد میخوره.هیچوقت نخواستم خواستگاری که همسن خودمه خواسته ش رو بگه و یجوری رد ش کردم.دلیلش اینه فکر میکنم تکیه گاه نیستن و درواقع نمیتونن تکیه گاه باشن.شاید دلیل اینکه از محمد با ۱۵وخورده یی سال اختلاف سنی خوشم میاد و دوسش دارم اینه که احساس میکنم همون تکیه گاهی هست که سالهاست میخاستم.دخترایی که باباشون در قید حیات نیست شاید متوجه بشن من چی میگم، که وقتی بابا نیست چقد بی کس و بی پشتیبان میشی.