پارسال تیر ماه عقد کردم بهم همه گفتن شوهرت مریض ام اس دار دختر عمم کلی مسخرم کرد روز بله برونم امدب همسرم اب اوردبعد از همسرم انعام گرفت همسرم ۵۰تومن داد پرت کرد صورت همسرم بخدا قسم چند نفر اون ور بودن خندیدن
بعد کلی بگو مگو همسرم فهمیدم تهمت زدن ک مریض و اصلا شوهرم مریض نیست من خیلی غصه خوردم بهترین روز زندگیم شد بدترین روز زندگیم من ۶ ماه با همسرم دوست بودممیدونسممریض نیست خلاصه گذشت تا اینک من ماه دیگ عروسیم بعد همون دختر عمم گفت میخام روز عروسیت لباس سفید بپوشم منم گفتم هیچ کس جز من حق ندار لباس سفید بپوش گفت اخ میخام از ت خوشگلتر بشم همونطوری ک روز عروسی خواهرت ازش بهتر شدم خیلی تالار درست حسابی عروسی گرفتی بخای قشنگم بشی
روز عروسیت نارحت کنم شوهرم ......خونه ما غذا میخور گاهی وقتا ......بهم گفت شوهرت اضافه خور(ارتیخ خور گفتش ب زبون ترکی)
منم گفتم از تویی ک دوبار جدا شدی بهتر
هرچی از دهنم امد بهش گفتم گفتم بااون صورت کوچیکت و زگیل دستات میرم ب پدرشوهرت میگم زندگی من داری خراب میکنی میرم ابروت میبرم(البته من هیجوقت اینکار نمیکردم میخاسم بترسونمش)
خدایی خودتون قضاوت کن منک باهاش کاری ندارم اون میاد همش اذیتم میکنه منم جوابش دادنی همه بدشون میاد و منو مقصر میدونن الان کل فامیل بهم توپیدن میگن چر اینجوری بهش گفتی