من زیاد میرم حرم زیارت تو راهی ک میرم یه آقاهه هس نه اینکه خیلی هم پیر باش قیافش جوون ولی موهاش سفید نمیدونم مغازه داره
این آقا هر بار ک من از جلو مغازش رد میشم من اصلا نگاهش نمیکنم بخدا فقط چشمم یه لحظه بهش میخوره اونم حواسم نیس خیلی به من نگاه میکرد خیلی از اینایی ک محو میشن
چند شب پیش با خانواده رفتم حرم خیلی اتفاقی این آقا تو ماشینش نشسته بود من ک پیاده شدم دوباره همون نگاه همیشگی از ماشینش پیاده شده بود هوا سرد بوداا🥲
ما زیارتمون تموم شد برگشتیم اون انگار زود تر رسیده بود یه خانم مسن کنارش نشسته بود انگار مادرش بود نمیدونم شباهت داشتن از دور هی ب من اشاره می کرد یه چیزی ب خانم میگفت
میگم نکنه خوشش اومده باش من جای دخترشم🥲