سلام خانما
واقعا به راهنماییتون نیاز دارم
قضیه از این قرارها که من با زندایی شوهرم خیلی اوکی هستم ، چون هیچ کس رو نداره ، پدر و مادرش فوت شدن و تک فرزنده
اختلاف سنیمون کمه و معمولا تایم هایی که شهر ما باشه هر روز رو با هم میگذرونیم
خریدای خونه ، پیاده روی ، بیرون رفتن ، کیک پختن ، آشپزی کردن و... همه رو باهم انجام میدیم
الان چند ماهه با شوهرش بخاطر شغل شوهرش رفتن شمال کشور
توی این چندماه معمولا یک روز درمیون باهم تماس میگیرم و درد و دل و ... رو برای هم تعریف میکنیم
مادرشوهرم دو هفته دیگه عمل کمر داره و به زنداداشش نگفته
حتی دایی شوهرم هم میدونه که اونم بهش نگفته
تنها دلیلشون هم اینه که اگر به سارا بگن سارا میخواد بیاد اینجا بمونه
در صورتی که تایم هایی که میاد اینجا خونه ی هر کس که بمونه ، همه ی کار ها رو خودش انجام میده ، حتی اگر تایم خونه تکونی هم نباشه کل خونه ی طرف رو میکنه دسته ی گل و بعد میره
و آدمی نیست که طرف رو درک نکنه مثلا روغن و مرغ و گوشت و میوه میخره میاره توی اون تایمی که اونجا بمونه
دایی شوهرمم یک ماه ماموریت بهش افتاده شهر ما قراره بیاد و میخواد خودش تنها بیاد و زنش رو نیاره
حالا من کاری به اینا ندارم
رابطه من و سارا خیلی اوکی هست
چون اینا چیز بهش نگفتن منم تا الان چیزی نگفتم ولی میترسم بفهمه بعد به من بگه چرا تو بهم نگفتی و رابطمون خراب بشه
از طرفی هم اگر بهش بگم یه ذره دهن لقه بعد بقیه میوفته به جونم که چرا بهش گفتی
تو رو خدا راهنماییم کنید چیکار کنم
بهش بگم؟نگم؟
اینکه بعد فهمید من چجوری از خودم دفاع کنم؟