میخواستم بچه هام صدات کنن یه روزی بابابزرگ
میخواستم بسازم برات یه خونه یه حیاط بزرگ
میخواستم شعرامو بخونی همرام با صدای بلند
میخواستم وقت خوندنم بشینی اون ردیف جلو
میخواستم ببندم برات اون طور که دوست داری کراوات
تو روز عروسیم برقصی واسم دست تو دست مامان
بهم گفتی تا میتونی میجنگی که تا میتونی نری
همین یه بار بود که دروغ گفتی بابا
نگاه کن بابا پاییزه هوا بارونه روحت تو آسمونه
قول میدم صدات یادم بمونه