افسردگی درجه بندی های خودشو داره...
ایشون همون موقه هام که ظاهرا خیلی شوخ طبع و خنده رو بوده ممکنه فقط در ظاهر اینجوری بوده.
نمیشه مستقیم بهش درخواست مشاوره و یا مثلا بگید چرا اینجوری چرا اونجوری. چون مدام میره توی گارد خودش.
باید یجوری از خودتون استارت بزنین موضوع رو.
مثلا بهش بگید فلانی باهات یه حرفی دارم.. خیلی وقته که حس گریه میکردم یا مثلا حس افسردگی بهم دست میده..
و ذره ذره حرفاتون شکل بگیره و نسبت بهم سوال جواب پیش بیارید تا اونم ذهنش بهمرحله اعتراف کشیده بشه!
بعدش بهش بگید اره من نمیخام اینجوری باشه حالم!
تازه مطالعه کردم فهمیدم فلان طرحواره شخصیتی دارم.
طرحواره ترس از رهایی دارم.. شروع کردم با یکی مشاوره میگیرم!
راستی تو میدونی طرحواره چیه؟ و اونم حس کنجکاویش بیشتر میشه راجع به حرفاتون.
اینطوری مستقیم خودشو هدف نگرفتی و یجورایی از اینکه داد و ستد و همزاد پنداری دو طرفه بینتون رد و بدل میشه بیشتر کشش پیدا میکنه که ترغیب شه یه مسیر درمانگری شروع کنه برای خودش.