دیروز برداشه ،مادر پدر دوستشو اورده خونمون شبم نگهشون داشته که امروز صبح برگردن باهم شهرشون
اونا اومدن دکتر خیلی راحت میتونست براشون ماشین بگیره برگردن
من داشت جونم درمیومد از خستگی حتی واسه نشستن کنارشون
به من چه که یروزم بذارم در اختیار کسیایی که حتی همسنم نیستن چه برسه به اینکه فامیل باشن
باز اگ خسته نبودم یه حرفی ولی خدامیدونه من سرکار میرم نمیرسم بدون برنامه مهمون برام بیاد