اینکه بستری شم
از استرس لبریز بودم ودائم میگفتم کاش راهی بود بچه از تو گلوم درمیوردن . انقد حالم از استرس بد بود گریه میکردم دائما خاطرات زایمان بقیه نی نی سایتی هارو میخوندم
میگفتم چرا به بدنم آسیب بزنم چرااینقد استرس بکشم براکی براچی. خلاصه که رد داده بودم😁
بعد زایمانمم حال بدی داشتم. از اینکه نمیتونستم راه برم، با یه سرفه حس کردم بخیه هام بازشد و من مردم..
کولیک دخترم، شب بیداری ها، حال بد و گریه دائم ،اما چون مامانم و مادرشوهرم کنارم بودن تموم اینارا تونستم تحمل کنم
خلاصه که همش گذشت❤️
حالاکه مرورش میکنم میبینم چقد ما آدما کم تحملیم
نتیجه اون استرس و سختی ، خودشو الان گومبولی کرده زیر پتو خوابیده کنارم...
تازه یه دستشم زیر سرش گذاشته... برای همه تو خونواده یه امید شده
داییش که هرلحظه دلتنگشه و فیلماشو نگاه میکنه و میگه بیاین اینجا پیش ما زندگی کنید تابادیدن این وروجک انگیزه زندگی بگیریم🥰
همه دوستت دارن ماه من😍
تولدت مبارک قلبم دخترنازم 🤱