سلام خانما ما شب یلدا خونواده شوهرمو مهمون کردیم خواهرشوهرم بچه هاش خیلی بی ادبن و بهشونم اصلا تذکر نمیده این بچه هاشو ول کرد خونه من خودش با ابجیاش رفت بازار فکر کنین من کلی کار داشتم نی نی خودمم هشت ماهه همش گریه میکرد اینام شلوغی چندبار پسرمو گرفت بغلش گفتم نکن میندازی گفت باشه اومدم اسپزخونه دیدم صداشون نمباد رفتم دیدم دستای بچمو گرقته بلندش کرده تا منو دید هول شد بچمو ول کرد بچمم سرش خورد زمین گریه کرد منم بهش اخم وحشتناکی کردم و گفتم بشین حالا تو جمع به شوهرم گفته زندایی به من اخم کرد اخر شبم خواهرشوهرم پیش همه گفت چرا اخم کردی منم گفتم به این دلیل ک بچمو انداخته دیگه چیزی نگفت مادرشوهرمم سست بود ینی ناراحت شدن مالمون میره ابرومونم میره بچشو یه تربیت نکرده
ببخشیدا با یه بچه هشت ماهه آدم همچین مهمونیه پر زحمتی نمیگیره اونم با مهمونایی ک خودت میدونی چ فرهنگ ...
من بچم ۵ ماهه بود اصلا هم دلم نمیخواست مهمونی بدم ولی جاریام برادر سوهرام اصلا انگار نمیدونم چی بگم بهشون بیاد عین نخوردها ففط میخواستن بیان خونم اخرم خودشونو انداختن خونه من فک کن ۲۵ نفر ادم من با بچه ۵ ماهه که کولیک رفلاکس بی خوابی داشت تازه با شوهرمم سرشون دعوام شده بود ولی اومدن از بس بی شعور بی فرهنگ بودن گاهی میان به گفته ما نیست خودسونو دعوت میکنن
چ بی ملاحظه واقعا نمیفهمم چجوری روشون میشه وقتی اونا خودشونو میزنن ب پررویی شما هم بی رودرواسی بگو ب ...
نمیدونی من چقدر با اینا دعوا کردم تو این چند سال چقدر با شوهرم دعوا کردم از بس هر جا میشستن میگفتن کی بیایم خونتون کی شام میدید انگار گشنه ان الانم اوایل امسال تو یه مهمونی حالشونو گرفتم تو حالت قهرن با من شکر خدا سر سنگینن دیگه هی حرف نمیزنن به قران من تا ۶ ماهگی حاملگی پر خطر و ویار وحشتناک داشتم گه مامانم برام غذا میورد یا شوهرم از،بیرون میخرید اصلا اشپزی نمیتونستم بکنم بعد اینا هی میگفتن کی بیایم چرا دعوت نمیکنید هرچی سوهرم میگفت ایشالله حال خانومم خوب بشه اصلا نمیفهمیدن اخرم یه بار تو ۷ ماهگیم اومدن سوهرم غذا گرفت از بیرون خوردن ولی باز من باید یه خونه جمع میکردم دیگه خودت میدونی یه مهمون بیاد هرچقدرم شوهر ادم کارا رو بکنه باز کار هست که مردا نمیتونن خیلی بیشعورن ازشون متنفرم