نه از این شب
نه از اون شب
پس کدوم شب ای کدوم شب ای کدوم شب
کدوم شب ای کدوم شب ای کدوم شب
از اون شبهای مهتاب
اینور پل اونور اب
که تا صبح سحر میشم که بیتاب
زچشمام میپره خواب
حیف حالا شده کمیاب
نه از این دل نه از اون دل
نه از این دل نه از اون دل
پس کدوم دل ای کدوم دل ای کدوم دل
کدوم دل ای کدوم دل ای کدوم دل
از اون دلهای لرزون
اینورش جون اونورش جون
عاشق میشدیم از تو چه پنهون
وای همچینو همچون
طرف میبردش اسون
اونروزا همه ی حرفا قشنگ بود
اسمون شهرم ابی رنگ بود
اونروزا همه ی حرفا قشنگ بود
اسمون شهرم ابی رنگ بود
اگه گذشته سالو ماهو هفته
یادش زدلم رفته ته
هنو یادش که از یادم نرف👌👏👏👏 @دختر_خوش_اقبال
※※※
شخصی مادر پیرش را در زنبیلی میگذاشت
و هرجا میرفت، همراه خودش میبرد
روزی شیخی او را دید، به وی فرمود آن زن کیست؟
گفت: مادرم است
فرمود: او را شوهر بده
گفت: پیر است و قادر به حرکت نیست
پیرزن دو دستش را از زنبیل بیرون آورد و بر سر پسرش زد
و گفت آخه نکبت تو بهتر میفهمی یا شیخ؟!
شاهقلی میخواست خودکشی کنه، حکیمی دیدش بهش گفت : چرا میخوای خودتو بکشی؟
گفت : مشکل خانوادگی دارم
حکیم گفت: مشکلی نیست که حل نشه، بگو مشکلت چیه؟
شاهقلی گفت : با یک زن بیوه ازدواج کردم که یه دختر داشت. پدرم تا دخترش را دید با اون ازدواج کرد!
پدرم شوهر دخترم شد و من پدر زنش!
بعد از مدتی زنم بچهدار شد که پدرم پدربزرگش شد و همانطور که فرزندم برادر زن پدرم است او خالهام شد و فرزندم داییم !!
و زمانیکه زن پدرم بچهدار شد فرزندش برادرم شد و در آن واحد نوهام، چون نوه زنم میشد و زنم چون مادربزرگ برادرم میشد مادربزرگ منم هست. با این حساب من همسر مادربزرگم هستم و پدربزرگ برادرم از پدرم و پدربزرگ خودم و نوه خودم!
حکیم گفت: توکل به خدا کن و خودکشی کن. خدا خودت و پدرت رو نابود کنه و لعنت بر پدر و مادر کسی که دوباره ازت سؤال کنه!
مادر شوهر چیست؟!
شريک اجباری سفرهای پسر و عروس
کميته انضباطی پوشش عروس!
شادترين شخص در دعواها!
مسبب ۹۹% دعواها
برنده سیمرغ بلورین بهترین بازيگر نقش اول درنقش “بيگناه” در تمام آشوبها و دعواها با ديالوگ به یاد ماندنی: “مگه من چی گفتم؟!” “توام مثل دختر من!”
واااااااااالااااااا
جرات داری بفرست واسه مادر شوهرت؛ من فرستادم خوبی بدی دیدین حلال کنید
یارااان چه غریبانه رفتند از این خانه😂😂😂😂
※※※
شخصی مادر پیرش را در زنبیلی میگذاشت
و هرجا میرفت، همراه خودش میبرد
روزی شیخی او را دید، به وی فرمود آن زن کیست؟
گفت: مادرم است
فرمود: او را شوهر بده
گفت: پیر است و قادر به حرکت نیست
پیرزن دو دستش را از زنبیل بیرون آورد و بر سر پسرش زد
و گفت آخه نکبت تو بهتر میفهمی یا شیخ؟!😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂
چیزی یادم نمیاد 🤔
به به عجب حالیه،، عجب احوالیه 😂😂👏👏👏
😂😂👌
مادر شوهر: نارنج! چون انقدر حرصت میده فشارت رو میاره پایین طوری که دیگه کامیون آب قندم جواب گو نیس!!!
شوهر: نارنگی! چون راحت میشه پوستش رو کند!
جاری: لیموشیرین! چون اولش شیرینه ولی به مرور تلخ میشه!
خواهرشوهر: خیار! چون از دستش رودل میکنی!
جرات داری بفرست واسه قوم شوهر!👌😂😂😂
ارسال نظر شما
تاپیک های به روز شده
1 دقیقه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های امروز
