امشب به مناسبت شب یلدا یکی از خاله هام و خانواده اش اومده بودند( منو همسرمم دختر خاله پسر خاله ) بعد ما خیلی کم باهم رفت و امد داریم و خیلی هم باعم حسودی داریم مثلا دخترای اون با من ، من با اونا
خلاصه صمیمی نیستیم و فقط ظاهرا خودمونو خوب میگیریم
بعد قرار شد هر کسی یک خاطره ای تعریف کنه و خوب منم اضطراب اجتماعی دارم مخصوصا با کسانیکه زیاد صمیمی نیستم خلاصه اونا همه یک چیزی گفتن ولی من همش الکی میخندیدم و میگفتم یادم نمیاد هیچ خاطره ای بزارین فکر کنم
خیلی حس بدی نسبت به خودم گرفتم میدونین من دانشجوام و بچه دارم ولی هیچی پرو نیستم و کلا تو لاک خودمم حس بدی گرفتم حس میکنم همه میگن چقدر بی عرضه هست کلا تو دانشگاهم همینطوریم
یه چی بگین دلم اروم شه ایا شماها هم همینطورین؟