دیشب خونه مادر بزرگم شب چلگی دعوت بودیم پدرم الان نیستن بعد این داماد ما خودش ماشین داره اما اومد گفت با ماشین تو بریم ، گفت ماشین من صندلی هاش، خیسه نمیشه باهاش بریم
منم دیدم ساعت شش عصر برف ور زور داره میاد و ما یک جاده ۳۰ میاو متری باید بریم منم گفتم نه من ماشین نمیدم بزنی تصادف کنی کی پاسخ گونه خلاصه مامانم ناراحت شد و از دیشب میگه تو گشنه ایی
الان میدادم یک وقتی تصادف میشد هیچکی گردن نمیگرفت
شب هم اینقدر جاده سر بوده ک حد نداشت